سه رمان کوتاه
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.42377
-
وضعیت :
ناموجود
- مولف: گابریل گارسیا مارکز
- مترجم: کاوه میرعباسی
- وزن(گرم): 342
- تعداد صفحه: 307
- ناشر: نیک
کتاب سه رمان کوتاه سومین ترجمهی کاوه میرعباسی از آثار گابریل گارسیا مارکز است که در سالهای اخیر روانه بازار شده است. البته میرعباسی در گذشته آثار دیگری هم از مارکز مانند: زندهام که روایت کنم و خاطره دلبرکان غمگین من را ترجمه کرده است.
سه رمان کوتاه از سوی انتشارات کتابسرای نیک منتشر شده و همانطور که احتمالا میدانید این کتاب هم از زبان اصلی – یعنی اسپانیایی – ترجمه شده است.
سه رمان کوتاه در این کتاب شامل موارد زیر است:
برگ باد
کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد
وقایع نگاری مرگی اعلام شده
مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرده است.
خلاصه داستانهای کتاب سه رمان کوتاه
برگ باد
اولین رمان کوتاه در این مجموعه، برگ باد است. این داستان از زبان سه شخصیت روایت میشود که در آن فردی خودکشی کرده است و اهالی روستا به دلیل کینهای که از او دارند، مانع تشییع جنازه او میشوند. مارکز در ادامه داستان به گذشته بازمیگردد و سرگذشت افراد را روایت میکند.
در پشت جلد کتاب در مورد این داستان چنین آمده است:
«برگ باد»، نخستین رمان مارکز، روایتی چندصدایی است با پایانی باز که گوشه چشمی به نمایشنامه «آنتیگونهِ» سوفوکلس دارد و در آن نویسنده، ضمن افشای فساد اجتماعی به شکلی استعاری، به پیشواز برخی از پرسوناژها و مضامین کلیدی «صد سال تنهایی» رفته است، که سرهنگ آئورلیانو یوئندیا و یورشِ «کمپانی موز» از آن جملهاند.
در ابتدای این داستان قسمتی از نمایشنامه آنتیگونه هم آمده است:
میگویند منع کرده شهروندان را از به خاک سپردن پیکر پولونیکس، که خفتبار جان باخت، و فرمان اکید داده مبادا کسی برایش سوگواری کند و اشک بریزد، و بیمزار بماند تا طعمهِ خوشگوارِ لاشخوران شود و شکمشان را سیر کند. این است آنچه ما را کرئون شریف فرموده، تو را و مرا نیز؛ به هوش باش: میگویم مرا نیز؛ و اینجا آمدهام که آگاه کنم بیخبران را از این فرمان. باشد که بدانند نه امرِ سهل است، زیرا هرکه از این دستور سرپیچی کند، جزای سخت میبیند: سنگسار میشود چندان که مرگ برهاندش از عذاب.
بخشهای از رمان برگ باد:
همیشه خیال میکردم مُردهها باید کلاه سرشان باشد. حالا میبینم این طور نیست. میبینم کلهاش مثل موم است و چانهاش را با دستمال بستهاند. میبینم دهانش نیمهباز مانده و از پشتِ لبهای کبودش دندانهای لکهدار و کج و کولهاش پیداست. میبینم یک گوشه زبان گنده و سنگینش را گاز گرفته که یک کم از پوستِ صورتش تیرهتر است، که آن هم رنگ انگشت است وقتی سفت با نخ میبندیمش. میبینم چشمهایش باز هستند، خیلی بیشتر از چشمهای یک آدم زنده؛ نگراناند و از حدقه درآمده، و پوستش انگار زمین موطوبی باشد که لگدکوبش کردهاند. خیال میکردم مردهها مثل آدمهای آرام و خوابیدهاند و حالا میبینم درست برعکس است.
بخشدار میرود طرف گوآخیروها. بهشان دستور میدهد تابوت را میخکوب کنند و در را بگشایند. و من میبینمشان که جابهجا میشوند و دنبال چکش و میخهایی میگردند که برای همیشه سیمای این بنده خدا را از نگاه عالم پنهان میکنند، این آدمِ درماندهِ بینوا و آواره را که آخرین دفعه سه سال پیش دیدمش، نشسته بر بالین نقاهتم و با قیافهِ درهم شکسته از فرسودگی زودهنگام. آن موقع تازه مرا از مرگ نجات داده بود. ظاهرا به برکت همان نیرویی بر بالینم دوام میآورد که به آنجا کشانده بودش و خبر بیماریام را به گوشش رسانده بود، و بهم میگفت:
“فقط کافی است کمی این پایتان را ورزش بدهید. شاید مِنبعد مجبور باشید از عصا استفاده کنید.”
دو روز بعدش ازش پرسیدم چقدر بهش مدیونم و او جواب داد: “شما بهم هیچ دِینی ندارد، جناب سرهنگ. اما اگر خواستید بهم لطفی بکنید، روزی که جان از تنم رفت، یک مشت خاک رویم بریزید. این تنها چیزی است که لازم دارم برای آنکه خوارک سنقزها نشوم.”
کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد
دومین داستان در مورد سرهنگی است که ۱۵ سال منتظر یک نامه مانده تا شاید خبر خوشی برای او داشته باشد. سرهنگ سالهاست که انتظار حقوق بازنشستگی را میکشد اما هیچ خبری از آن نیست. در این میان زنش هم از بیماری آسم رنج میبرد و زندگی به سختی پیش میرود و…
پشت جلد کتاب درباره این داستان آمده است:
«کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد» شرح انتظار طولانی و پایداری سرسختانه یکی از پرسوناژهای فرعی «صد سال تنهایی» است که در نهایت جلوهای اسطورهای مییابد.
بخشهایی از این رمان کوتاه:
سرهنگ، همانطور که کنارِ اجاقِ سفالی چمباتمه زده بود و با سادهدلی معصومانه منتظر بود آن معجون جوش بیاید، حس کرد قارچها و پیچکهایی سمی توی دل و رودهاش میرویند. اکتبر بود. یکی از آن صبحهایی که تحملشان سخت بود حتی برای مردی مثل او که صبحهایی مشابه را زیاد تاب آورده و پشت سر گذاشته بود. در مدت پنجاه و شش سال – از زمانی که آخرین جنگ داخلی به پایان رسید – سرهنگ کاری نکرده بود جز آنکه انتظار بکشد. اکتبر جزو نادر چیزهایی بود که از راه میرسید.
جمعه بعد هم به انتظار لنچها ایستاد. و مثل همه جمعهها بدون نامهِ موعود به منزل بازگشت.
آن شب زنش بهش گفت: “دیگر کاسه صبرمان لبریز شده. آدم باید مثل تو بهقدر گوساله صبور باشد تا پانزده سالِ آزگار منتظر یک نامه بماند.”
سرهنگ روی آماکا ولو شد و خود را با مطالعه روزنامهها مشغول کرد.
گفت: “باید منتظر نوبت بمانیم. شمارهمان هزار و هشتصد و بیست و سه است.”
زن در جواب گفت: “توی این مدت که انتظار کشیدهایم، این شماره دو دفعه برنده بختآزمایی شده.”
وقایعنگاری مرگی اعلام شده
آخرین داستان از کتاب سه رمان کوتاه با خبر قتل سانتیاگو نصار آغاز میشود. بعد از اینکه مارکز خواننده را از همان ابتدا از مرگ سانتیاگو نصار آگاه میکند، به گذشته بازمیگردد و از کارهایی که او در گذشته انجام داده است میگوید. از انگیزههای قاتل میگوید و…
پشت جلد کتاب در مورد این داستان آمده است:
«وقایعنگاری مرگی اعلام شده» بر پایه رویدادی واقعی پدید آمده و، به برکت دیالکتیک باوری که خلاقیت ادبی گارسیا مارکز میان واقعیت و اسطوره ایجاد میکند، تا حد استعارهای جهانشمول از وضعیت بشری ارتقا یافته.
ابتدای این رمان کوتاه جملهای از خیل بیثنته آمده است:
شکارِ عشق به شکارِ شهباز میماند.
قسمتهایی از این رمان کوتاه:
روزی که سانتیاگو نصار به قتل میرسید، پنج و نیمِ صبح بیدار شد و منتظرِ کشتیای ماند که اسقف باهاش میآمد. خواب دیده بود از جنگلی با انجیربُنهای تناور میگذشت که آنجا بارانی ریز و ملایم میبارید و یک لحظه، توی خواب، احساس خوشبختی کرد، اما بیدار که شد به نظرش رسید فضلهِ پرندهها سرتاپایش را گند زده.
جنازهای که تحویلمان دادند زمین تا آسمان با قبل از کالبدشکافی فرق داشت. نصفِ جمجمه را مته مخصوص نابود کرده بود، و سیمای عاشقکش جوانِ خوبرو که از گزند مرگ در امان مانده بود سرانجام هویتش را از دست داد.
نگاهی به کتاب سه رمان کوتاه
اگر کتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را خوانده باشید و یا در مورد آن شنیده باشید، میدانید که این کتاب از پیچیدگی عجیبی برخوردار است و سبک مارکز در آن بسیار خاص است. خواندن این سه رمان کوتاه میتواند مقدمه خوبی باشد که بعد از آن به سراغ صد سال تنهایی بروید.
در این سه رمان کوتاه با سبک نگارش مارکز بیشتر آشنا میشوید و بازی او با زمان را نیز بهتر درک خواهید کرد.
نکته نهایی اینکه ترجمه کتاب، جلد کتاب، کیفیت چاپ کتاب و تقریبا همهچیز در مورد این کتاب بینقص است.