درد
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.37570
-
وضعیت :
موجود
- شابک: 9789642071043
- مولف: مارگریت دوراس
- مترجم: قاسم روبین
- وزن(گرم): 231
- تعداد صفحه: 193
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-9-7 | بخش B ستون 9 ردیف 7
- توضیح: رقعی شومیز قاسم روبین
کتاب درد
نویسنده کتاب درد، زمانی که بخشی از جنبش مقاومت فرانسه بوده است ، از تجربیات خود در زمان اشغال پاریس توسط نازی ها و بازگشت احساسی همسرش که در اردوگاه کار اجباری، در آستانه مرگ قرار گرفته بود، خبر می دهد.
مارگریت دوراس ، یکی از مهمترین نویسندگان فرانسه ، در طول جنگ جهانی دوم عضو جنبش مقاومت فرانسه بود. این کتاب در سال 1944 نوشته شده است اما تا سال 1985 منتشر نشده است ، این داستان شخصی قانع کننده وی از زندگی در پاریس در زمان اشغال نازی ها و ماه های اول آزادی است.
این رمان مشتمل بر چند بخش است که تمامی شان در زمره ی روایت اول شخص قرار دارند. اما راوی بخش اول با بخشهای دیگر بسیار متفاوت است. این بخش یک روایت جریان سیاله ی ذهنی است و اتفاقا به خاطر این سبک روایت تا حدودی سخت خوان است. روایتگر چنان دردمند است که با یک پریشانی بی حد و بی هدفی و از هم گسیختگی روایت می کند، یعنی هر چه را به ذهنش می رسد روی کاغذ روان می سازد و مقتدرانه به ما می قبولاند که هیچ مدیوم نگارشی برای بیان درد عمیق، جز جریان سیاله ی ذهن وجود ندارد. این بخش از انتظار راوی برای بازگشت همسرش که به دست آلمانها اسیر شده روایت می کند و سرانجام بازگشت او.
پشت جلد کتاب آمده است:
در برزخ تب، زن را می بینم. سه روز به اتفاق خیلی های دیگر در صف کوچهی سوسه انتظار کشیده است. بیست ساله است، با شکمی بر آمده از اندام. برای آدم تیرباران شده ای آمده بود آنجا، برای شوهرش. ورقه ای به دستش رسیده بود برای تحویل خرت و پرت های شوهر و آمده بود آنجا. هول به جان بود هنوز. بیست و چهار ساعت انتظار در صف [...] هوای گرمی بود ولی او میلرزید. حرف می زد، نمی توانست ساکت بماند؛ حرف میزد. خواسته بود خرت و پرت های شوهر را تحویل بگیرد تا تجدید دیدار کرده باشد. بله، تا دو هفته ی دیگر فارغ می شد، و پدر برای نوزاد ناشناخته می ماند. توی صف، زن آخرین نامه را برای اطرافیانش می خواند و باز می خواند. «به بچه مان بگو که من آدم جسوری بودم.» می گفت و اشک می ریخت [...] چهره اش از خاطرم رفته است و تنها چیزی که از او در ذهنم مانده حجمی است عظیم، شکمی برآمده از اندام، و آن نامه ای که در دست داشت، انگار خواسته بود آن را به کسی بدهد. بیست سال... چهارپایه ی تاشویی به زن دادند، سعی کرد که بنشیند، دوباره اما سرپا شد، فقط توان ایستادن داشت.
La Douleur