وقفه در مرگ
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.45622
-
وضعیت :
موجود
- مولف: ژوزه ساراماگو
- مترجم: سید حبیب گوهری راد
- وزن(گرم): 274
- تعداد صفحه: 244
- ناشر: رادمهر
- قفسه نگهداری در کتابسرا: E-7-7 | بخش E ستون 7 ردیف 7
ژوزه ساراماگو، نویسنده ی پرتغالی، زاده ی ۱۶ نوامبر ۱۹۲۲ و درگذشته ۱۸ ژوئن ۲۰۱۰، برنده ی جایزه-ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ میلادی است.ساراماگو در دهکده ای کوچک در شمال لیسبون در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد، او دو سال بعد به همراه خانواده به لیسبون رفت و تحصیلات دبیرستانی خود را برای امرار معاش نیمه تمام گذاشت و به شغل های مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری روزمزدی پرداخت. اگرچه اولین رمان او به نام کشور گناه در ۱۹۴۷ به چاپ رسید ولی ناکامی او برای کسب رضایت ناشر برای چاپ کتاب دومش موجب شد رمان نویسی را کنار بگذارد، تا این که با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲ و ترجمه ی آن به انگلیسی در ۱۹۸۸ شهرت به سراغ او آمد.ساراماگو گاه در دل داستان های خود از جملات طعنه آمیزی استفاده می کند که ذهن خواننده را از حوادث تخیلی و غالبا تاریخی داستان خود به واقعیت های جامعه ی امروز معطوف می کند. نوک پیکان کنایه های ساراماگو معمولا مقدسات مذهبی، حکومت های خودکامه و نابرابری های اجتماعی است. رویکرد ساراماگو علیه مذهب آنچنان در رمان ها و مقالات او آشکار است که وزیر کشور پرتغال در سال ۱۹۹۲ در پی انتشار کتاب انجیل به روایت عیسی مسیح، نام او را از لیست نامزدهای جایزه ی ادبی اروپا حذف کرد و این کتاب را توهینی به جامعه ی کاتولیک پرتغال خواند. ساراماگو پس از آن به همراه همسر اسپانیایی اش به تبعیدی خودخواسته به لانساروت، جزیره ای آتشفشانی در جزایر قناری در اقیانوس اطلس رفت و تا آخر عمر در آنجا اقامت گزید.
پشت جلد کتاب آمده است:
مرگ نمی تواند ظالم باشد، زیرا آن چه انجام می دهد، دست کم از منظر خودش اصلا ظالمانه نیست. از سوی دیگر، پس از چند ماه اعتصاب و وقفه در انجام وظیفه، دیگر انتظار ندارید که گوش هایش اعتراضی بشنوند و چشم هایش شاهد نگرانی مردم باشد. تاکنون پیش نیامده کسی که قرار بوده بمیرد، نمیرد؛ اما گویا در یک لحظه همه چیز تغییر کرده بود، یعنی مدرکی در دست مرگ بود که نشان می داد دست کم در مورد یک نفر، تقدیر مانند همیشه عمل نمی کند. و اکنون موجودی که یونیفورم تاریخی خود، یعنی کفن سیاه مشهور خود را بر تن و کلاه بر سر و داسی بلند در دست داشت، روی صندلی نشسته بود و همان طور که با انگشت های استخوانی خود بر میز ضربه می زد، به اتفاقی می اندیشید که نمی توانست پاسخی برای وقوع آن پیدا کند...