پشت جلد کتاب آمده است:

یک ماشین سر چهارراه کنار میلان برگ، توقف کرد. او روی صندلی عقب ماشین دختر بچه ای را دید که با چشم گریان کاغذی را به شیشهی ماشین چسبانده است، احتمالا درخواست کمک بود. میلان، فهمید که آن دختربچه در خطر است، اما نتوانست متن روی کاغذ را بخواند. وقتی که میلان، تصمیم گرفت به جستجوی آن دختر برود، می بایست راه کابوس واری را پیش می گرفت که در نهایت به حقایق وحشتناکی منتهی می شد: گاهی حقیقت، وحشتناک تر از آن است که بشود با آن به زندگی ادامه داد. 




Das Geschenk
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب