قیمت فروش: ۲۹۰ هزار تومان

صد سال تنهایی

گابریل خوزه گارسیا مارکز، زاده ی ۶ مارس ۱۹۲۷ در دهکده ی آرکاتاکا درمنطقه ی سانتامارا در کلمبیا - درگذشته ی ۱۷ آوریل ۲۰۱۴، رمان نویس، نویسنده، روزنامه نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور بود و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می کرد. مارکز برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان صد سال تنهایی چاپ ۱۹۶۷ می شناسند.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

یکی از خواندنی ترین و سحرانگیزترین رمان های دنیا این عبارتی است که اغلب خوانندگان و منتقدان ادبیات در وصف صد سال تنهایی به کار بردهاند. دوستان گابریل گارسیا مارکز وقتی نسخه خطی رمان را دریافت کردند و چند فصل از آن را خواندند، چنان به وجد آمدند که با مارکز تماس گرفتند و به او تبریک گفتند. کارلوس فوئنتس پس از خواندن تنها سه فصل از رمان، مقاله ای تمجیدآمیز دربارة آن نوشت. این تحسينها ادامه یافت تا جایی که نویسنده را به جایزه نوبل رساند و دهکده ماکوندو، محل وقوع حوادث داستان، را به مکانی جاودانه در ادبیات جهان تبدیل کرد. جنبه های بصری و جادویی صد سال تنهایی به قدری شگرف است که هنرمندان را به خلق ماکتها و نقش تصاویر متعددی از صحنه های کتاب سوق داده است. از این رمان میلیونها نسخه به فروش رفته و دوستداران ادبیات در سراسر جهان آن را ستوده اند.

 

رمان صد سال تنهایی
رمان صد سال تنهایی حاصل ۱۵ ماه تلاش و کار گابریل گارسیا مارکز است که به گفته ی خود در تمام این ۱۵ ماه خود را در خانه حبس کرده بوده است!

جذابیت صد سال تنهایی از عنوان‌ آن آغاز می‌شود. عنوانی که مخاطب را به فکر فرو می برد. تنهایی آن هم صد سال! رمان صد سال تنهایی داستان زندگی شش نسل یک خانواده از اهالی آمریکای جنوبی است که در دهکده‌ای به نام ماکوندو زندگی می‌کنند.

قصه از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز می‌شود. درحالیکه مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته اش را مرور می‌کند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می‌بایست با انگشت به آنها اشاره کنی.

در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آن‌ها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود. سبک این رمان رئالیسم جادویی است. مارکز با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می‌پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید.ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت ها می افزاید.
درباره کتاب
به عنوان کسی که زیاد رمان نمی خواند تصمیم گرفتم این اثر مارکز رو مطالعه کنم. شهرت پیرامون این کتاب خیلی زیاد بود و تقریبا همه جا از اون تعریف شده و میشه گفت وقتی اسم مارکز میاد بلافاصله بعدش اسم این رمان هم میاد. و خوب رمانی که در سراسر دنیا شناخته شده هستش و نویسنده بیشتر از یک سال رو صرف نوشتن اون کرده باعث میشه شما با هر سلیقه ای به فکر خواندنش بیفتید.

وقتی کتاب رو شروع کردم مترجم یک نمودار چارت مانندی در ابتدای رمان قرار داده بود که در اون روابطی مشخص شده بود. اولش زیاد اهمیت ندادم اما بعد متوجه شدم چقدر این چارت به درد می خوره چون وقتی به وسط کتاب می رسید عملا در بین اسامی کتاب گم میشید چون در کتاب پدر و مادرها اسم فرزندانشون رو هم اسم با پدر بزرگ و مابقی اعضای خانواده خود انتخاب می کنند.

در رمان صد سال تنهایی جذابیت های خاصی وجود داره که خواننده رو در اغما قرار میده و فقط در آخر کتاب هستش که نویسنده موضوع رو برای خواننده روشن می کنه به همین خاطر ممکنه افرادی این سردرگمی رو تحمل نکنند و کتاب رو چندان جذاب و خواندنی تلقی نکنند.

قسمت هایی از رمان صد سال تنهایی

  • اورسولو نگران نشد. گفت: ما از اینجا نمی رویم. همینجا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده ای در اینجا نداریم. وقتی کسی مرده ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
  • آئورلیانو اکنون نه تنها همه چیز را می فهمید، بلکه تجربیات برادرش را قدم به قدم برای خود مزمزه میکرد. یکبار که برادرش جزئیات عشق بازی را برای او شرح میداد، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به آدم دست میدهد؟ خوزه آرکادیو بلافاصله جواب داد: مثل زلزله است.
  • در واقع برای او زندگی مهم بود؛ نه مرگ. برای همین هم هنگامی که حکم اعدام را به اطلاعش رساندند به هیچ وجه نترسید؛ بلکه احساس دلتنگی کرد.
  • خوزه آرکادیو، ناگهان لبه برگردان های کت او را چسبیده و از زمین بلند کرد و صورت او را در مقابل صورت خودش گرفت و گفت: این کار را برای این انجام دادم که ترجیح میدهم جسم زنده ی تو را با خودم به این طرف و آن طرف بکشم، نه جسد مرده ات را.
  • وقتی که نجار برای ساختن تابوت قدش را اندازه می گرفت از میان پنجره متوجه شدند که از آسمان گل های کوچک زردرنگی فرو می بارد. باران گل تمام شب به صورت طوفانی آرام بر سر شهر بارید. بام خانه ها را پوشاند و جلوی درها را مسدود کرد. جانورانی که در هوای آزاد می خوابیدند در گل غرق شدند. آن قدر از آسمان گل فرو ریخت که وقتی صبح شد تمام خیابان ها مفروش از گل بود و مجبور شدند با پارو و شن کش گل ها را عقب بزنند تا مراسم تشییع جنازه در خیابان برگزار شود.
  • آئورلیانو یازده صفحه ی دیگر را هم رد کرد تا وقتش را با وقایعی که با آنها آشنا بود تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظه ای که در آن به سر می برد مشغول شد و همچنان به آن رمزگشایی ادامه داد تا اینکه خودش را در هنگام رمزگشایی آخرین صفحه ی آن نوشته دید؛ انگار که خودش را در آیینه ای ناطق ببیند. در این موقع همچنان ادامه داد تا از پیش بینی و یقین تاریخ و نوع مرگش آگاه شود؛ اما دیگر نیازی نبود که به خط آخرش برسد؛ زیرا فهمید که دیگر هرگز از آن اتاق بیرون نخواهد رفت؛ چون پیش بینی شده بود که شهر ماکوندو درست در همان لحظه ای که آئورلیانو بابیلونیا رمزگشایی نوشته ها را به به پایان می رساند، با آن توفان نوح از روی کره ی زمین و از یاد نسل آدم محو میشود و هرچه در آن نوشته آمده، دیگر از ابتدا تا همیشه تکرار نخواهد شد؛ چون نسل های محکوم به صد سال تنهایی بر روی زمین فرصت زندگی دوباره ای را نخواهند داشت.


One Hundred Years of Solitude
از همین نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
مرجان ستوده شنبه 1400.05.23 ساعت 10:02

بسیار عالی و حرفه ای ....


یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب