پشت جلد کتاب آمده است:

در نامه عزیز به زنش سفارش کرده بود به فکر تحصیل بچه ها باشد و کاری کند که مدرک درست و حسابی بگیرند و مثل پدرشان مجبور نباشند برای پولدار شدن ریسک کنند. روی کار آزاد نمیشد حساب کرد. و از طرفی، اگر هم آدم می خواست خوب زندگی کند، با حقوق کارمندی نمی شد و باید تن به خطر میداد... عزیز بارها در زندگی اش به خاطر این مطلب به زندان افتاده بود... بارها به همه چیز رسیده بود... و ناگهان به هیچ سقوط کرده بود... از خودش پرسیده بود چرا این طور میشد؟ بی عرضه و بی دست و پا بود؟ کارگشته نبود...؟ به زنش سفارش کرده بود که این را حتما به بچه هاشان بگوید که پدرشان بی عرضه نبود و بی گدار به آب نمیزد.... چند بار تأکید کرده بود که یادش نرود که این را حتما به آنها بگوید.... اما فقط، چیزی که بود، او همه اش آن چیزی نبود که پیدا بود... 




Others
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب