پشت جلد کتاب آمده است:

آگوست استریندبرگ که استاد مسلم سبک اکسپرسیونیسم و از بنیانگذاران تئاتر مدرن محسوب می شود؛ در «دوزخ» فرازهای روحی خود در حرکت از زهدباوری کودکانه ی سالهای آغازینش تا گذار از بیخدایی و عصیان و رسیدن به ایمانی جدی به «خدایی که مکافات می کند» را با صداقت بی رحمانهای عریان می کند. او در این حیرت روحانی به نهایت جنون می رسد؛ و مجانین به راستی که ژرف تر از مردم عامه به پدیده ها می نگرند؛ بنابراین در پایان «دوزخ» درسی را که از زندگی فراگرفته این چنین خلاصه می کند: «پس زندگی من چنین است؛ یک نشانه، یک نمونه برای بهتر کردن دیگران؛ یک مثل برای نشان دادن پوچی شهرت و محبوبیت؛ یک مثل برای نشان دادن به نسل جدید که چگونه نباید زندگی کنند؛ آری! من یک مثلم، من که خود را پیامبری می دیدم، اینک آشکار شده که گزافه گویی بیش نیستم.» جای شگفتی است با اینکه نام های آشنایی چون نیچه و ایبسن سال هاست در انگلستان ورد زبان اند، استریندبرگی که نقل است ایبسن روزی به یکی از پرتره های او اشاره کرد و گفت: «او از من بزرگتر است.» تنها چند صباحی است که توجه خوانندگان را به خود جلب کرده است. حتی امروز هم چیز زیادی از او نمیدانند؛ جز اینکه او بدبین وزن ستیز بود و رمان هایی به سبک زولا می نوشت. مثلی فارسی می گوید: «کوه را می بینند، معدنش رانه.» کتاب «دوزخ» برای خواننده دریچه ی جدیدی رو به دنیای درونی استریندبرگ میگشاید. 




The Inferno

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب