پشت جلد کتاب آمده است:

جوکی وقتی از پنجره اش بیرون را نگاه کرد، لرزه به تنش افتاد. خانهی روبه رویی آن طرف خیابان را زن بی حیایی گرفته بود. پاسی از شب گذشته، مردها می آمدند و در خانه را می زدند، اگر جشن و تعطیلات بود، بعدازظهرها هم پیداشان میشد. گاهی روی ایوان خانه اش لم میدادند، سیگار می کشیدند، توتون می جویدند و توی گندابرو تف می انداختند. هر فسق و فجوری که فکرش را بکنید، از آن ها سر می زد؛ آن هم جلو جوکی که از بام تا شام جان می کند تا زندگی سالمی داشته باشد و به خانواده، مال و جان و همه ی راحتیهای زندگی پشت پا زده بود...




Short Stories
از همین مترجم: اسدالله امرایی

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب