دختر پنهانم
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.42722
-
وضعیت :
موجود
- شابک: 9786008740018
- مولف: النا فرانته
- مترجم: سارا عصاره
- وزن(گرم): 175
- تعداد صفحه: 165
- ناشر: نون
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-3-2 | بخش B ستون 3 ردیف 2
- توضیح: رقعی شومیز سارا عصاره
رمان دختر پنهانم اثر نویسنده ایتالیایی است که با نام مستعار النا فرانته فعالیت میکند. با اینکه کتابهای النا فرانته به زبانهای مختلف ترجمه شده است و او توانسته است نامزد جایزه بوکر هم شود، کسی از هویت واقعی او خبری ندارد. کتاب حاضر از متن انگلیسی با عنوان The lost daughter تحت عنوان دختر پنهانم ترجمه شده است.
در سال ۲۰۱۶، مجله تایم النا فرانته را در فهرست ۱۰۰ شخصیت تاثیرگذار جهان اعلام کرد. پشت جلد کتاب، از النا فرانته آمده است:
بر این باورم که کتابها وقتی منتشر شدند دیگر نیازی به نویسندهشان ندارند. اگر چیزی برای گفتن داشته باشند، دیر یا زود خواننده خود را پیدا میکنند، وگرنه خوانندهای نخواهند داشت.
خلاصه کتاب دختر پنهانم
شخصیت اصلی این رمان کوتاه، زنی میانسال است که برای جدا شدن از دغدغههای فکری، تصمیم میگیرد مدتی در یک ساحل دور استراحت کند. لدا – شخصیت اصلی رمان – دو دختر دارد که که او را رها کردهاند و به کانادا پیش پدرشان رفتهاند. این موضوع هسته اصلی رمان را در خود جای دارد. البته وقتی دخترانش پیش او بودند، لدا زندگی چندان رضایتبخشی هم نداشت، اما به هر حال او یک مادر است.
وقتی دخترهایم به تورنتو نقلمکان کردند، جاییکه پدرشان سالها بود زندگی و کار میکرد، خجالتزده و متعجب شدم. وقتی متوجه شدم نه تنها اصلا ناراحت نبودم بلکه احساس سبکی هم میکردم. انگار که دقیقا همانموقع آنها را به دنیا آورده باشم. برای اولینبار در طی تقریبا بیستوپنج سال دیگر این نگرانی را که باید از آنها مراقبت کنم احساس نکردم. خانه مرتب ماند مثل اینکه هیچکس در آن ساکن نباشد. دیگر نگران خرید برای خانه و شستن لباسها نبودم. (دختر پنهام – صفحه ۷)
در ادامه، لدا مکان مناسبی در کنار دریا برای اقامت پیدا میکند و تصمیم میگیرد هر روز به ساحل برود تا هم کارهایش را انجام دهد و هم از زندگی لذت ببرد. در ساحل متوجه مادر و دختری میشود که اوقات خوشی دارند و لحظهای از همدیگر جدا نمیشوند. او به شکل ناخودآگاه متوجه آنها میشود و بعد به شکل کاملا آگاهانه خود را با آنها پیوند میدهد، اما نه به شکل عادی. رفتاری که از لدا سر میزند عجیب و شاید حتی غیرقابل باور باشد. اما دلیل این رفتار را باید در خاطراتی که در طول کتاب مرور میکند پیدا کرد.
نگاهم را از روی کتاب بلند کردم و آنها را برای اولین بار دیدم، زن بسیار جوان و دختربچه را. از ساحل به سمت چتر بزرگ برمیگشتند. زن که بیشتر از بیست سال نداشت سرش به سمت پایین بود و دختربچه سه چهار ساله که سرش رو به بالا بود و مسحور به او نگاه میکرد و همانطور که مادری فرزندش را در آغوش بگیرد، عروسکش را به خود میفشرد. با آرامش با هم صحبت میکردند، گویی که هیچکس جز آنها وجود ندارد. (دختر پنهام – صفحه ۱۷)
درباره رمان دختر پنهانم
در این کتاب با مادر تحصیلکرده و فهمیدهای روبهرو هستیم که زمانی بسیار مورد تایید همگان بود. اما زندگی کمکم سخت شد و علاوه بر سختیهای زندگی بیرونی، رنجهای درونی هم آغاز شد و میتوان گفت شخصتی اصلی در دنیا درونی خودش شکستخورده است. او به هیچ وجه رضایتی از خودش و کارهایش ندارد و شاید همین عدم رضایت باعث شده است که آن رفتار عجیب در ساحل از او سر بزند.
روبهرو شدن با یک مادر خوشحال و بچهاش که آرامشی خاص دارند، دقیقا همان مواردی است که لدا دوست داشت داشته باشد. همان زندگی ایدهآلی که لدا در حسرت آن بود. دختران لدا به او به چشم یک ابزار نگاه میکردند که لدا باید مراقب آنها باشد، نیازهایشان را رفع کند و به طور کلی در خدمت آنها باشد. البته گاهی اوقات به او اهمیت میدادند و نظر او را هم جویا میشدند، «فقط برای اینکه بدانند آیا کفشهای آبی با دامن نارنجی جور درمیآید؟». همه اینها باعث میشد که لدا کمبود را در خود احساس کند، فکر کند حتما اوست که مشکلی دارد؛ در غیر این صورت این موارد پیش نمیآمد. هرچه بیشتر لدا خود را فدای دخترانش میکرد، رفتار نامناسب دختران بیشتر میشد و رفتن دخترانش به کانادا نیز ضربه نهایی بر روح لدا بود. موضوعی که غرور او را بسیار تحت تاثیر قرار داد.
در واقع سراسر این کتاب در مورد کشف روابط بین مادر و دختر است.
لدا در طول رمان، وقتی روزانه مادر و دختر خوشحال را میبیند خاطرات خودش را مرور میکند و به دنبال کشف جایگاه خودش در میان این خاطرات است. پایان کتاب اما، یک پایان عجیب است. پایانی که نتیجه گیری از این کتاب را بسیار سخت میکند. (لطفا اگر این رمان خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را در پایان همین مطلب کامنت کنید.) به طور کلی رمان ساده و روان است که یکدست روایت میشود. چند اتفاق مهم در آن وجود دارد که مخاطب را جذب میکند، اما آن اتفاق شگفتیساز که من در هنگام خواندن رمان منتظر آن بودم هیچوقت رخ نداد.
ترجمه این رمان که توسط سارا عصاره انجام شده است، ترجمه قابلقبولی است اما میتوانست بسیار بهتر باشد. همچنین کتاب نیاز به یک ویراستاری دارد که امیدواریم در چاپهای بعدی کتاب انجام شود. لازم به ذکر است که از این کتاب، ترجمه دیگری تحت عنوان دختر گمشده از سوی انتشارات کتاب خورشید وارد بازار شده است.
جملاتی از متن کتاب دختر پنهانم
سختترین اتفاقات برای تعریفکردن، اتفاقاتیاند که خودمان هم نمیتوانیم آنها را بفهمیم. (دختر پنهام – صفحه ۶)
خیلی زود از آن مکان خوشم آمد. خوشبرخوردیِ مردِ تیرهپوستی که پشت صندوق بود، ملایمتِ جوان غریقنجات بلندقامت و بسیار لاغرِ بدون عضلهای که پیراهن و شلوارک قرمز به تن داشت و من را به چتر بزرگ ساحلی همراهی کرد، از آن بابت مطمئنم کرد. شنایی طولانی در آب زلال کردم و کمی آفتاب گرفتم. بعد با کتابهایم در سایه جا گرفتم و با آسودگی خیال تا غروب کار کردم و از نسیم و تغییرات سریع دریا لذت بردم. روز با چنان آرامش آمیخته با کار، خیالپردازی و فراغتی گذشت که از آنروز به بعد تصمیم گرفتم همیشه به آنجا بروم. (دختر پنهام – صفحه ۱۴)
آدمها با میلی حیوانی که باورهای عمومی آن را تقویت میکنند، خواهان داشتن فرزند میشوند. (دختر پنهام – صفحه ۴۰)
دخترهایم را وقتی حواسشان نبود نگاه میکردم. حسی پیچیده و متناوب از محبت و نفرت نسبت به آنها احساس میکردم. گاهیاوقات فکر میکردم بیانکا غیرقابل تحمل است و بهخاطر آن رنج میکشیدم. بعد فهمیدم که خیلی محبوب است، دوستهای زیادی دارد و فهمیدم که فقط من او را غیرقابل تحمل احساس کردم. من، مادرش و از بابت آن پشیمان شدم. (دختر پنهام – صفحه ۶۹)
سالها قبل دختری بودم که احساس میکرد از دست رفته است. این درست بود. تمام امیدهای جوانیام بهنظرم میرسید از دست رفته باشند. بهنظرم میرسید که دارم به سرعت به عقب برمیگردم به سمت مادرم، مادربزرگم، زنجیره زنان لال و خشمگینی که از آنجا میآمدم. موقعیتهایی ازدسترفته. جاهطلبیهایم هنوز شعلهور بودند و از بدن جوانم و از تخیلم که پروژه پشت پروژه اضافه میکرد، پروار میشدند. احساس میکردم که شور و اشتیاق خلاق من دائماً بیشتر به خاطر ارتباطاتی که در دانشگاهها بود و فرصتطلبیهای ممکن شغلی که وجود داشت، محروم میماند. بهنظرم میرسید که در ذهن خودم حبس شدهام، بدون اینکه امکانش باشد تا خودم را امتحان کنم. عصبی بودم. (دختر پنهام – صفحه ۸۳)
چه احمقانه است که فکر کنی میتوانی با بچههایت درباره خودت حرف بزنی قبل از اینکه حداقل پنجاه سال داشته باشند و انتظار داشته باشی که آنها تو را مثل یک انسان ببینند نه مثل یک وظیفه. (دختر پنهام – صفحه ۹۴)
پاره کردن پیوند با دیگران و احساس سبکی کردن مزیت نیست، عملی ظالمانه نسبت به خود و دیگران است. (دختر پنهام – صفحه ۱۱۰)
The Lost Daughter