پشت جلد کتاب آمده است:

از رو به روی برج میلاد رد شد و سر کله قندی دماوند را دید که دود سیاهی مثل قارچ از آن زده بود بیرون. پارسا ترسید. باور نمیکرد دماوند کله قندی قشنگ، که بعضی روزها در راه مدرسه نگاهش میکرد، یک روز چنین شکل وحشتناکی بگیرد. اما این تازه شروع ماجرا بود. ماجرای پسری که تنها در تهرانی خالی از سکنه گیر می افتد و ...

 





یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب