از میان صنوبرهای سیاه

پیش از مطالعه‌ى معرفىِ کتاب از میان صنوبرهای سیاه شاید برایتان مفید باشد که سرى به معرفى کتاب جاده‌ى سه روزه بزنید.

از میان صنوبرهای سیاه دومین کتاب از مجموعه‌ى سه جلدى سه‌گانه‌ى بِرد، به قلم جوزف بویدن است. سومین قسمت این سه‌گانه هنوز منتشر نشده است.

دغدغه‌ى اصلى بویدن در نگارش اغلب آثارش از جمله کتاب حاضر، مواجهه‌ى سرخپوستان با ساختار زندگى مدرن و شهرى است. قومى با اصالتى کهن که حال درگیر ماندن بر سر شیوه هاى سنتى زندگى و یا پا گذاشتن به عصر مدرنیته بر سر دوراهى مانده‌اند.

بویدن مشخصا در این کتاب قصد دارد با وارد کردنِ شخصیت اصلى که راوىِ بخشى از کتاب است، به دنیاى شلوغ و پراضطرابِ ساختمان‌هاى بلند و نورهاى وحشى، روندِ شکل گیرى چنین کوچِ نافرجامى را به تصویر بکشد.

از همین روست که بخش هایى از حوادث کتاب که در نیویورک و منهتن اتفاق مى‌افتد، خواننده را دچار تشویش و سردرگمى مى‌کند. اضطرابى که زاییده‌ى سرعتِ دنیاى مدرن است با تمام ظواهرِ دلفریب. و وقتى آنى، دخترک سرخپوست داستان، پا به طبیعت مى‌گذارد، بار دیگر سکون، آرامش و لذتِ زندگىِ ساده و منطبق بر سنت، به جانِ خواننده تزریق مى‌شود.

    آن شهر درست مثل تصاویرى بود که در تلویزیون نشان مى‌داد. ساختمان و برج‌هاى انبوه، صداى سوت پلیس و مردمى که همه جا بودند. خیلى زیاد بودند؛ این همان چیزى است که دیوانه‌ام مى‌کند.
پس از خواندن جلدِ نخست این سه‌گانه به راحتى مى‌توان تغییراتى که در ساختار زندگى سرخپوستان اتفاق افتاده را در مدت زمانى کمتر از یک قرن مشاهده کرد. جاده‌ى سه روزه، در بحبوحه‌ى جنگ جهانى اول، زندگى زاویر برد پس و پیش از جنگ را به تصویر کشید. زاویر حلقه‌ى اتصال شخصیت‌هاى این سه گانه است.

نوادگان او، اکنون در عصر معاصر، از میان صنوبرهاى سیاه صداى کانوى موتورى مى‌شنوند، خبرى از دود براى پیام رسانى نیست، اینجا دیگر خطوط تلفن مى‌توانند بهترین و ساده‌ترین پیام رسان باشند. هواپیماهاى کوچک بر فراز رودهاى یخ زده پرواز مى‌کنند تا آرامش گوزن‌ها را بر هم زنند. اینجا دیگر خبرى از چادر سرخپوستى نیست! حالا سرخپوست‌ها در کلبه‌هاى چوبى شان مواد غذایى ناسالمى را مصرف مى‌کنند که از فروشگاهها خریده‌اند.

کتاب از میان صنوبرهای سیاه روایت مشابه هزاران هزار قومى است که به چنین سرنوشتى دچار شده اند. اما آیا گریزى از تغییر هست؟


قسمت‌هایی از متن کتاب از میان صنوبرهای سیاه

    یک چیز خوب درباره‌ى داشتن دوستى که هرگز صحبت نمى‌کند، وجود دارد؛ اینکه همیشه مجبور است گوش بدهد.

    وقتى چیزى را از دست مى دهى، چیزى که تمام دنیاى تو است، دو انتخاب دارى؛ غرق شدن در خاکستر چوب هاى سوخته، در ذره هاى پارچه ى پوسیده شده و تکه هاى سیاه شده ى ظروف غذا و آلبوم هاى نم گرفته ى عکس که حاصل زندگى ات بوده است و پیدا کردن چیزى در درونت که تو را به حرکتِ دوباره وادار کند.

    بیشتر مادربزرگ ها و پدربزرگ ها هرکدام به نوعى لنگ لنگان راه مى روند و سبدهاى چرخدار را به جلو هل مى دهند. سبک زندگى آنان از چادر نشینى، تله گذارى، شکار ، مبادله و تجارت براى زنده ماندن فاصله گرفته است و به زندگى در خانه هاى چوبى و هل دادن سبدهاى چرخدار از میان سالن ها و راهروهاى مملو از موادغذایى گرانقیمت و ناسالم تغییر پیدا کرده است. این تغییرها در طى چندین دهه به تدریج شیوه ى زندگى شان را عوض کرده است. براساس گزارش اى پى تى ان، شبکه ى تلویزیونى سرخپوستان، دیابت، چاقى و سرطان جامعه ى ما و تمام جوامع شمالى را در برگرفته است.

    وقتى قلب ها از تپیدن باز مى ایستد، بدن ها نیز از حرکت باز مى ایستد. ولى فکر مى کنم پس از اینکه قلبى از تپیدن باز مى ایستد، شور زندگى در جهان همچنان ادامه دارد. وقتى شور زندگى موجودى زنده، مثل اردک ماهى، یا تاس ماهى، کبک، گوزن یا انسان رو به پایان است، ضربان آن قلب همچنان ادامه مى یابد، شاید کمى آهسته تر، اما به نبض تپنده ى جریان روز و شب مى پیوندد. به دنیاى ما. وقتى جوان بودم باور داشتم شفق شمالى، جریان برقى که روى پوستم، زیر اورکتم حسمى کردم و صداى مبهمش در گوش هایم، روح اعظم بود که امواج و ارتعاش هاى مثبت زندگى هاى گذشته را جمع مى کرد و جهان را با نیروى ارواح حیوان ها تغذیه مى کرد.

    تصور اینکه پدربزرگ، مادربزرگ و والدینمان زمانى جوان و عاشق و معشوق بودند و کارهاى خطرناکى انجام مى دادند، کمى عجیب است. ما بچه ها قادر نیستیم زندگى واقعى و کامل والدین و نیاکانمان را تصور کنیم. نمى توانیم مجسم کنیم آنان هم زمانى مانند ما بوده اند.

 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب