پشت جلد کتاب آمده است:

مرد گفت: «ما مثل بقیه ی شهرها هستیم، جز این که ما بی نقص هستیم. نارضایتی ما را فقط كمال می تواند مهار کند. ما به دختری احتیاج داریم که ماشین کرایه دهد. یکی باید پشت پیشخان بایستد

سسیلیا تهدید کرد: «من زندگی ای را خواب می بینم که شماها ازش حسابی وحشت دارید

مرد دست سسیلیا را چسبید. گفت: «تو مال مایی. تو همان دختری هستی که مال ما است و ماشین کرایه می دهد. آدم باش. کاری هم ازت برنمی آیدسسیلیا گفت: «خواهیم دید.» 

 





یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب