جنایت و مکافات

جنایت و مکافات

جنایت و مکافات نوشته فئودور داستایفسکی را تمام کردم. دراینکه این کتاب جزء شاهکارهای ادبیات جهان است شکی نیست. اما ازاین به بعد، جزء یکی از شاهکارهای کتابخانه ی کوچک من هم محسوب می شود.
خلاصه داستان جنایت و مکافات

راسکلنیکف، شخصیتِ اصلی و محوریِ داستان مانند بیشتر شخصیت های دوست داشتنیِ من، بیگانه با مردم و زندگی اطرافش است.

پسری فقیر و دور از مادر و خواهرش. کسی که از ناعدالتی مضحکِ این دنیا به تنگ آمده، و یک روز، به یک باره تبری را برمیدارد، پیرزنی را می کشد و اموالش را غارت می کند. به همین سادگی.
راسکلنیکف، برعکسِ تصوری که در ابتدای ماجرا از او داریم، این کار را نه بخاطرِ کمک به مادر و خواهرش و نه بخاطر خیرخواهی انجام می دهد. او مرتکب قتل می شود، چراکه عصیان گر است. چراکه میخواهد علیه زندگی ناعادلانه با قوانین مضحکش، حتی علیه خودش عصیان کند. چرا که میخواهد پا را یک قدم فراتر از مرزهای از پیش تعیین شده بگذارد و قانون گذارِ خویش باشد. چرا که میخواهد اختیارِ خود را لمس کند، و اما همانطور که داستایفسکی معتقد است؛ما بعد از اختیارِ عمل و آزادی مان، مسئولِ اعمال خویشیم.

بعد از ماجرای جنایت، کتاب به زیبایی مراحل مکافاتِ مجرم را شرح میدهد، مکافاتی که هنوز قانونی نیست، و تنها در ذهنِ مجرم کِش می آید. ما شاهد جدالِ ذهنِ او و زجری که میکشد هستیم. و گاهی به این نتیجه میرسیم که مکافاتِ ذهنی، چندین برابر از مجازاتِ جسمی و قانونی دردناک تر است. و حقیقت این است که درنهایت، ذاتِ انسان، برای رسیدن به آرامش، نیازمندِ مکافات است. انسان خودش خواه ناخواه مکافات را طلب میکند.


درباره جنایت و مکافات

این کتاب قضاوت ما را در مقابل خوب و بد یا خیر و شر سخت میکند. چرا که صرفا کسی که مرتکب جرمی نشده، خوب نیست، و کسی که قاتل است، شاید نفسِ پاکی داشته باشد.

ما با راسکلنیکفِ داستان قدم به قدم همراه میشویم، با او تبر را به دست میگیریم، با او جنایت میکنیم و با او مکافات میبینیم!

راسکنیکفی که در انتها، در راهِ عصیانی که در پیش گرفته بود ناکام می ماند. و پشیمان است. اما نه بخاطر قتلِ یک انسان، بلکه بخاطرِ قتل خودش!


قسمت هایی از متن کتاب جنایت و مکافات

  •     برای شناسایی هر کس باید با او برخورد تدریجی و با احتیاط داشت تا دچار اشتباه و لغزش نشد که رفع آن بعداً کاری است دشوار.
  •     من فقط گفتم که در نوع خود آدم خوبی است! اگر بخواهیم درست از هر جهت نگاه کنیم، خیلی آدم خوب باقی نمی ماند؟ یقین دارم که در آن صورت ارزش من با تمام دل و اندرونم فقط به اندازه ی یک پیاز پخته یا یک پول سیاه خواهد بود، آن هم اگر تو را نیز سر بدهند!
  •     قدرت فقط نصیب کسانی می شود که جرات کنند خم شوند و آن را بدقت بگیرند. فقط یک چیز مهم است: باید فقط جرات داشت. لازم بود بدانم که آیا من هم مانند همه مردم شپش هستم یا انسانم؟ آیامن میتوانم از حد معین تجاوز کنم، یا نمیتوانم؟ آیا جسارت این را دارم که خم شوم و آنچه می خواهم بردارم یا نه. آیا موجودی ترسو و بزدلم یا صاحبِ حق و اختیار هستم؟
  •     حقیقت از بین نخواهد رفت، اما پدر زندگی را ممکن است درآورد.
  •     قابل توجه است که بیشتر اشخاص نیکوکار و بنیانگذار اصول انسانیت، مردمانی بودند بی نهایت خونریز. همه، و نه اشخاص بزرگ، بلکه حتی آن هایی که فقط کمی بیرون از چهار چوبه ی معمول هستند، یعنی حتی آن هایی که اندکی توانایی گفتن سخن نو را دارند، قاعدتاً باید، بنا بر طبیعت خود، کم و بیش متجاوز باشند. اگر جز این باشد مشکل است آن ها از چهار دیوار خود بدرآیند، و از ماندن در آن چهارچوب به خاطر طبع خود، نمی توانند راضی باشند.
  •     کسی که عقلاً و روحاً محکم و قوی باشد، آن کس بر آن ها مسلط خواهد بود! کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد، بر آن تف بیاندازد، او قانونگذار آنان است. کسی که بیشتر از همه جرأت کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد!
  •     هیچ چیز در دنیا دشوارتر از صمیمیت و صراحت واقعی نیست و هیچ چیز هم آسان تر از تملق بیجا وجود ندارد. اگر در صراحت و صمیمیت فقط جزو صدمین آن نادرست باشد، فوراً ناموزونی مخصوصی به گوش می خورد و غوغایی به پا می شود. و اما اگر در تملق تمام اجزایش نادرست باشد، باز هم مطبوع است و نسبتاً با لذت شنیده می شود. هر چند که لذتی خشن ایجاد کند، اما به هر حال با لذت شنیده می شود. و هر قدر که تملق نتراشیده و نخراشیده باشد، حتماً لااقل نیمی از آن درست به نظر می آید. این در مورد تمام اشخاص، از هر طبقه و در هر سطح از تمدن که می خواهند باشند، فرقی نمی کند. در مورد اشخاص معمولی که جای خود را دارد.
  •     ای کاش سرنوشت پشیمانی نصیبش می کرد، پشیمانی سوزانی که قلبش را در هم بشکند و خواب را از او برباید، آنچنان پشیمانی ای که در نتیجه ی عذاب آن چوبه ی دار و غرقاب در نظرش مجسم شود! بی شک از چنین پشیمانی ای خشنود می شد! عذاب و اشک، این خود نوعی زندگی است! لکن از جنایت خود پشیمان نبود.

پیمایش فایل ها



Crime and Punishment
از همین نویسنده: چارلز بوکوفسکی

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب