جنس ضعیف گزارشی از وضعیت زنان در جهان

 کتاب جنس ضعیف 

اوریانا فالاچی روزنامه نگار ، نویسنده و مصاحبه کننده ی سیاسی ایتالیایی بود. او که در طول جنگ جهانی دوم در جبهه ی مخالف با موسولینی به پدرش در مبارزه کمک می کرد ، فعالیت روزنامه نگاری طولانی و موفقی داشت. فلاچی به دلیل پوشش جنگ و انقلاب در سراسر جهان مشهور شد و "مصاحبه های طولانی ، پرخاشگرانه و آشکار او با بسیاری از رهبران جهان در دهه های 1960 ، 1970 و 1980 مشهور شد. فالاچی همچنین رمان های زیادی هم نوشته است که همگی مورد توجه قرار گرفته اند. در ایران فالاچی را بیشتر با کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد می شناسند.
کتاب جنس ضعیف گزارشی است از زنان مختلف در کشورهای گوناگون جهان. فالاچی به پیشنهاد مدیر روزنامه ای راهی سفر به کشورهای شرقی می شود تا به ثبت گزارشی از زندگی زنان در این کشورهای بپردازد. سفر او از پاکستان آغاز می شود و به سمت کشورهای هند، اندونزی، هنگ کنگ، ژاپن، هاوایی و آمریکا ادامه می یابد. این کتاب به بررسی زندگی زنان در کشورهایی می پردازد که زنان در آن ها به عنوان جنس ضعیف یا جنس دوم شناخته می شوند. او در کتاب جنس ضعیف باورها و سنت های غلطی که سال ها باعث آزار و اذیت زنان در کشورهای مختلف دنیا شده است را بررسی کرده است.

"دختر یکی از دوستام واسه شام دعوتم کرده بود. اون دختر همه چی داشت؛ قشنگی، خونه شخصی، استقلال و شغلی که خیلی از مردا براش پَرپَر می‌زدند. خلاصه از اون دخترایی بود که همه مردم بهشون خوشبخت می‌گفتن و هیچ‌کس به سرش نمی‌زد که هم‌چین آدمی ممکنه حس کنه بدبخته... اما همین دختر وسط غذا خوردن یهو بغضش ترکید و تو گریه بهم گفت:«خیلی احمقی! من واسه داشتن همین چیزای مزخرفی، ناراحتم! تو فکر می‌کنی اگه یه زن بتونه شغلی که اغلب مال مرداس رو داشته باشه، یا حتی رییس‌جمهور بشه، خوشبخته؟... آخ! خدا! چه‌قدر دلم می‌خواست تو کشوری به دنیا اومده بودم که به زن محل سگ هم نمی‌ذارن... تمام ما زنا آدمای بی‌خاصیتی هستیم.

حرفای اون شب دختردوستم نگرانم کرد. مثل یه آدم که ندونه گوش داره، چون صبح که بیدار می‌شه، گوشاش سر جای قبلی‌ان، اما یه روز که گوش‌درد می‌گیره و گوشاش یادش می‌افتن... منم یهو این رو فهمیدم که مشکلای مردا به یه چیزایی مثل نژاد، یا پول و وشغل برمی‌گرده، اما مشکلای زنا دور یه موضوع می‌گرده؛ این‌که زن به دنیا اومدن."

این‌ها عباراتی هستند که اوریانا فالاچی کتاب «جنس ضعیف» را با آن آغاز می‌کند. این جملات هر زنی را به فکر فرو می‌برد. آیا واقعاً مشکل زنان در زن‌بودن است؟ آیا باید جنسیت تعیین‌کننده سرنوشت آدم‌ها باشد؟ آیا زنان باید برای همیشه به دنبال حقوق گم‌شده خود باشند؟ این‌ها سؤالاتی است که با خواندن کتاب «جنس ضعیف»، قطعاً می‌توانیم با تعمق و تأمل بیشتری به پاسخ‌هایش فکر کنیم.

کتاب «جنس ضعیف» را که بخوانی هر جا که زنی را ببینی می‌خواهی دریابی با کدام‌یک از قالب‌های توصیف‌شده از زنان جهان مطابقت دارد. «جنس ضعیف» را که بخوانی به دنبال این خواهی بود که به عنوان یک زن کجای این جهان ایستاده‌ای. به جرأت باید گفت کتاب اوریانا فالاچی ارزش این را دارد که شما برای آن بهایی بپردازید و آن را به کتابخانه شخصی خود اضافه کنید. این کتاب ارزش خواندن دارد، آن هم نه یک‌بار. این کتاب ارزش تفکر دارد.... شما می‌توانید با نویسنده موافق باشید یا مخالف، اما نمی‌توانید به راحتی از فکر زنان سایر سرزمین‌ها رها شوید. این کتاب را که بخوانیم، چه زن باشیم و چه مرد، نگاه‌مان به جنسیت تغییر خواهد کرد. مردانی که خود از زنی به دنیا آمده‌اند به نام مادر، در کنار زنی بزرگ شده‌اند به نام خواهر و در بستر زنی آرامش یافته‌اند به نام همسر؛ می‌توانند دنیا را بدون زنان تصور کنند؟!

اوریانا فالاچی را به جرأت تأثیرگذارترین ژورنالیست زن جهان می‌توان نامید. او که نویسنده است و داستان و چیزهای دیگر هم می‌نویسد، سخت مخالف دوگونه انگاشتن زن و مرد است و آن‌چه در «جنس ضعیف»، «زن» می‌نامد، نه موجودی با خصوصیات بیولوژیکی که در کشور خودش هم یافت می‌شود، که قربانی نوعی نگاه تابودار است که خودش هم از طریق احترام به آن تابو، در حال بازتولیدش است. «زن» کتاب او، «زن شرقی» است.

وی سفر خود به دور دنیا برای دیدن زندگی زنان را در ۳۰ سالگی و بعد از مدتی مشغولیت در یک دفتر روزنامه آغاز می‌کند و پاکستان، هند، اندونزی، هنگ‌کنگ، ژاپن، و هاوایی را درمی‌نوردد. این روزنامه‌نگار پرکار که تهور و پرکاریش از او «اوریانا فالاچی» ساخته است، سفرش را با انگیزه های عادی و کنجکاوی‌های پیش‌ پاافتاده در این مورد شروع می‌کند که «من یکهو این را فهمیدم که مشکلات مردها به چیزی مثل نژاد یا پول و شغل بر می‌گردد، اما مشکلات زنان دور یک موضوع: زن به دنیا آمدن!». فالاچی باید این ذهنیت پر از پیش‌فرض و دارای بار ارزشی را یک نوع مکاشفه دانسته باشد که تنها از طریق توصیفات یک‌سویه و بدون استدلال خود، آن ‌را تا انتها تقریر کرده است.

بعد از تمام‌شدن کتاب، حسرتی که بر دل می‌ماند، آرزوی خواندن از زنان اروپایی و ایتالیایی است. این سؤال آزاردهنده ذهنت را رها نمی‌کند که آیا فالاچی یک اروپایی خودمحور و متعصب است که تفاوت کمی با مسیونرهای عصر استعمار دارد؟ در این صورت تفاوت فالاچی با مسیونرهای مسیحی که بربرهای چینی ‌را مسیحی می‌کردند و به سیاهان آفریقا می‌آموختند که اگر یک سفید بر صورتت سیلی خواباند، مسیحی‌وار سمت دیگر صورتت را به‌ رویش بگردان تا سیلی دیگری نصیبت شود، ناچیزتر از آن است که به‌ چشم نیاید.

از آخر لیست سفر فالاچی شروع کنیم؛ درست است که نویسنده آمریکا را نیز در لیست جهانگردی زنانه‌اش گنجانده و از تمام امتیازات آن در برابر نداشتن حس تعلق خاطر و عشق، به تردید یاد می‌کند، اما از آن‌ها به گونه‌ای می‌نویسد که گویی واقعاً به آن‌ها مباهات می‌کند.

"زنانی که ۶۳ درصد دفترچه‌های ‌پس‌ انداز، 65 درصد سهام کارخانه‌های بزرگ و 70 درصد بیمه‌نامه‌ها را صاحب‌اند. زنانی که تا 72 سالگی عمر می‌کنند؛ در حالی‌ که به نسبت هر صد زن تنها 86 مرد تا 42 سالگی زنده است، اما همین زن‌ها که حق طلاق را دارند و می‌توانند به راحتی از شوهر سابقشان به خاطر ندادن نفقه شکایت کنند، وقتی مقابل در آپارتمان خالی خود که با پول یک بغل آزادی و استقلال خریده‌اند می‌ایستند، خود را تنهاترین موجودات جهان می‌یابند و تنها قطره اشکی می‌تواند آن‌ها را در این غربت همراهی کند."

با خود می‌ انگاری که فالاچی قبل از بستن کتاب، دو گیومه باز در ذهنت رها کرده برای گنجاندن این سؤال که «حالا که زنان آسیایی و آمریکایی خوشبخت و رها نیستند، زنان کجا هستند که هم خوشبختند و هم رها؟». صرف‌نظر از پاسخ این سؤال، به‌نظر می‌رسد آن‌جا که فالاچی از انگشت‌ شمار شدن تعداد ما در سالارهای جنگل‌های مالزی، که احتمالاً با ورود اسلام (فراموش نکنیم که فالاچی اسلام را حتی از مکزیکی‌هایی که او را از موهایش به نرده‌ها آویزان کردند و سه لوله نثارش کردند هم بدتر می‌داند) در آن پیش آمده، صحبت می‌کند، معتقد است که یک فاجعه انسانی رخ داده که از طریق توصیف جمعیتی این بخش از زنان القاء می‌شود.

لحن پیاپی پرطعنه و تمسخرآمیز، و توصیفات تحقیرآمیز او از مشرق‌ زمینیان که چیزی جز اندام فیزیکی و رفتار مکانیکی برای توصیف‌شدن ندارند، «دیداری در چین سرزمین پاهای 90 سانتی»، «زنان چین قوی‌ترین زنان دنیا هستند... سال 1958 زنان در چین شمالی یک کوه بزرگ را متلاشی کردند و با آن سد ساختند.200 هزار نفر زن این کار را کردند که سبدهای پر از سنگ را در حالی جابه‌جا می‌کردند که اکثراً یک بچه هم به پشتشان بسته بود!!»، «آنها اغلب بچه‌های لاغرمردنی‌شان را- که از کم‌غذایی مانند عروسک‌های چند سانتی‌متری شده‌اند – جای بغل گرفتن مثل یک فانوس در دستانشان می‌گیرند»؛ - در توصیف زنان هندی بدون اشاره به این‌که این فرط لاغری ارمغان شبیخون اقتصادی و فکری کدام استعمار است-؛ این موارد به‌سختی قابل قیاس با توصیفی است که او از زنان آمریکا می‌کند.

توصیفی که یک معرفی از این کتاب فالاچی در «مردم‌شناسی و فرهنگ» به دست می‌دهد، در قسمت‌هایی چهره فالاچی را هم‌چون جانورشناسی نشان می‌دهد که در دهه ۶۰ میلادی جهان‌گردی می‌کند و گونه‌های «زن» شرقی، و احیاناً خیلی غربی، را از منظر بیولوژیکی و بوم‌شناسی مشاهده می‌کند:

«بنا به گزارش کتاب، جمعیت آن‌ها [مادرسالاران در حال انقراض مالزی] بسیار اندک شده و تنها در کشورهای ژاپن، استرالیا، دماغه‌ طلائی، ساحل عاج و هندوستان تجمع‌هایی از آنان یافت شده ‌است."

این لحن ویژه فالاچی که خود، آن را «شجاعت» می‌نامد که بقیه ژورنالیست‌ها فاقدش هستند، اما به‌ عقیده منتقدین بی‌شمارش، ضعف اخلاق ژورنالیستی او را تشکیل می‌دهد، عامل آن است که تا زمانی که توصیف او از زنان ژاپنی در روز با لباس اروپایی و در شب با کیمونو را می‌خوانیم، تردیدی برایمان باقی نمانده باشد که فالاچی در این توصیف ظاهراً بی‌طرف نیز، به‌جای رسیدن به نتیجه‌ای که هر جامعه‌شناس یا متخصص امر فرهنگ ممکن است در به‌ رسمیت شناختن تنوع فرهنگی بدان نایل آید، لجوجانه بر پیکار خود با آن‌ چه «تابو» و «زن به دنیا آمدن» می‌نامد، پافشاری کرده ‌است. آن‌ جا که می‌گوید زنان ژاپنی:

«وقتی لباس اروپایی می‌پوشند، معصومیت‌شان از بین می‌رود و سلیطه به‌نظر می‌ رسند. صندل‌ های ژاپنی مجبورشان می‌کند با قدم‌ های کوتاه و لرزان راه بروند، اما در عوض کفش‌ های پاشنه‌ دار اروپایی باعث می‌شود محکم و تند راه بروند و دهانشان هم که در لباس کیمونو اغلب بسته است، باز می‌شود و مدام و یک ریز حرف می‌زنند... زنان کیومنو پوش ژاپنی – مانند توکیو، در شب قشنگ‌ اند، اما در لباس‌های اروپایی –مانند توکیو در روز- زشت می‌شوند و صدای مدام حرف‌زدنشان مانند صدای بوق ماشین‌های خیابان‌ های توکیو غیرقابل تحمل است."

فالاچی با صراحت نه‌چندان صادقانه که تنها از یک ژورنالیست برمی‌آيد، مصرانه این ایده که قشنگی فقط به این دلیل که ژاپنی است و اروپایی نیست، بد است؛ پرحرفی چون اروپایی است خوب و بسته بودن دهان وقتی در کیمونویی بد؛ کفش‌ های پاشنه‌ دار چون قدم‌هایت را محکم و تند (و مردانه!) می‌کند خوب و صندل ژاپنی چون آن‌ ها را کوتاه و لرزان می‌کنند، بد؛ لباس اروپایی، ولو که سلیطه‌ات کند خوب است، و … را در مخاطب می‌پروراند.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب