پشت جلد کتاب آمده است:

ریچارد فلاناگان در اولین رمان خود خواننده را به سفری می برد که سراسر مسیرش با تجربه های دست اول زندگی خود او فرش شده است. «آلیوش کوزینی» پس از ده سال دوری، به جزیره ی زادگاهش برمی گردد تا با گذشته ای که از آن گریخته روبه رو شود. او به دلیل بی پولی و آشفتگی روحی، به اجبار، پیشنهاد کاری را می پذیرد که خودش هم می داند مناسب جسم بیمارش نیست. این سفر بازگشت حقایقی را برای آلیوش روشن می کند که پیش در آمد مکاشفهای عظیم است، و سفری پرهیجان در رودخانه ی وحشی فرانکلین در اعماق جنگل های بکر جنوب غرب تاسمانی.

اگرچه می توانم تمام اتفاقات را در الهام هایی که به من می شود ببینم و این شامل دیدن خودم در روزگاری که بر من گذشته هم می شود، اما هیچ کس قادر به دیدن من نیست. چنان از چشم ها غایبم که انگار تمام زندگی ام نامرئی بوده ام. دنیا تغییر کرد و زندگی پیش رفت و روزنامه های آخر هفته و مجله های زنان در آمد و برنامه های رادیو و تلویزیون پر شد از توصیف آنچه مد روز است و آنچه نیست و چه کسی در حال تغییر اوضاع است و چه کسی صاحب قدرت است و چه کسی در حال از دست دادن آن. تمام قصه های صاحبان ثروت و شیفتگان قدرت؛ اما انگار من هرگز جزئی از این دنیا نبوده ام. انگار اگرچه تمام زندگی ام پریدن از سویی به سویی دیگر بوده، بخشی از وجودم یکسره در سکونی ابدی وامانده است. چرخ دنیا گردیده اما من سوار بر آن نبوده ام.

 




Death of a River Guide

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب