کتاب تنهایی این بود
کتاب پیش رو که بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده است صحبت از تنهایی آدم ها دارد که تا زمانی که شناخت کامل از خود پیدا نکنند، همچنان تنها خواهند ماند. کتاب حاضر شاید سوال همه ی ما از زندگی و علت وجودی ما را با داستانی زیبا و تاثیرگذار پاسخ بدهد. اینکه چرا هستیم؟ زندگی ما چه می شود؟ و…. کتاب با بیان داستان زیبا پیرامون شخصیتی به نام  النا این حقیقت را به ما نشان می دهد، زنی که تنهایی جز اصل زندگی او است.


پشت جلد کتاب آمده است:
خوب، پس تنهایی این بود: اینکه یکهو ببینی در این دنیا هستی، جوری که انگار همین الآن از سیارهی دیگری رسیده ای و اصلا نمیدانی چرا از آنجا بیرونت کرده اند. فقط اجازه داده اند دو چیز را از آن طرف با خودت بیاوری (در مورد من صندلی دسته دار و ساعت) و درست مثل یک نفرین باید در تمام سربالاییها دنبال خودت بکشانیشان تا یک جایی را پیدا کنی که زندگی ات را با همین دوتاو با خاطرهی کم رنگ دنیایی که از آن آمده ای از اول سرهم کنی. تنهایی، قطع عضوی است که دیده نمی شود، ولی ضربه ایست کاری، انگار چشم و گوشات را از جا بکنند و اینطوری، جدا شده از تمام احساسات خارج از خودت، بدون کوچکترین نقطهی اتصالی به این دنیا و فقط با الامسه و حافظه، مجبورت کنند دنیایت را از نو بسازی، دنیایی را که باید در آن ساکن شوی و در تو ساکن شود. چه چیزی در این کلام نهفته بوده؟ کجایش به نظرمان سرگرم کننده آمده؟ چرا اینطور به دلمان نشسته؟




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب