پشت جلد کتاب آمده است:

تلاش کن به ماه برای. اگرهم نشد، دست کم میان ستاره ها می نشینیه این جمله روی قبر شوهرم حک شده، ورد زبانش بود. با روحیه مثبت و سرزنده اش مدام حرف های مثبت و انگیزشی می زد، انگار بدون گفتنشان زندگی نمی گذشت. حرفهایش تاثیری رویم نداشت، البته تا وقتی زنده بود. وقتی از درون قبر با من از آنها گفت از دل و جان شنيدمشان... روزها و ماه های پس از مرگ شوهرم، در پی وصالی ماورایی و مستعجل با او بودم دلستويا میزدم خلأ درونم را پر کنم، مثل عطشی کشنده که باید فروکش شود. تابه زندگی برمیگشتم،یادش مرموزانه میخزید و ضربه ای به شانه ام می زد، ناگهان حس می کردم به طرز کشندهای پوچم، با قلبی خشکیده. اندوه تا ابد مهارناپذیر است. انتظار نداشتم برگردم، نه به این مکان و نه به این حال وهوا, هفت سال پس از مرگش. شش سال پس از خواندن آخرین نامه اش. از این مرحله گذر کرده بودم، گذار کرده ام، اما اتفاقات اخیر همه چیز را به هم ریخت. آشفته شده ام. باید پیش بروم، اما گولی موجی آهنگین و خلسه آور دلتش را بانویم دراز کرده و به گذشته می کشاندم 




PS: I love you

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب