پشت جلد کتاب آمده است:

من و گراهام راسل برای هم ساخته نشده بودیم.

من تابع احساساتم بودم، او بی روح بود. من رؤیا می بافتم و او در کابوس زندگی می کرد. من گریه می کردم و او اشکی برای ریختن نداشت.

گاهی با وجود قلب یخ زده و روح گریزپایش، لحظاتی را باهم تقسیم می کردیم. چشم هایمان درهم قفل میشد و رازهای همدیگر را میدیدیم. لحظاتی که او ترس های مرا می چشید و من هوایش را نفس می کشیدم. لحظاتی که هردو تصور می کردیم عشق ورزیدن به دیگری چطور می توانست باشد.

همان لحظه ها ما را از زمین جدا کرد و به پرواز در آورد، اما وقتی ضربهی واقعیت بر تن مان نشست، جاذبه ما را پایین کشید.

گراهام راسل مردی نبود که بداند چطور عاشقی کند، من هم زنی نبودم که عاشقی کردن را بلد باشم. با این حال اگر این شانس را داشتم که یکبار دیگر سقوط کنم، تا ابد با او سقوط میکردم.

حتی اگر تقدیرمان این بود که به زمین سخت کوبیده شویم.

بریتینی سی چری از لحظه ی تولد عاشق کلمات بوده است. او لیسانس تئاتر و نویسندگی خلاق دارد. عاشق فیلم نامه نویسی، بازیگری و رقصیدن (هرچند ناشیانه است و معتقد است هر کسی باید سهمی از قهوه و چای داشته باشد. بریتینی همراه خانواده اش در میلواکی زندگی می کند و اوقات فراغتش را به بازی با حیوانات خانگی اش می گذراند.

هوای او»، «آبهای راکد»، «آتش میان های و لو» و «هنر و روح» از دیگر کتاب های اوست.

 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب