مفید در برابر باد شمالی
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.42390
-
وضعیت :
ناموجود
- مولف: دانیل گلاتایور
- مترجم: شهلا پیام
- وزن(گرم): 245
- تعداد صفحه: 247
- ناشر: ققنوس
مفید در برابر باد شمالی
در قسمتی از متن کتاب مفید در برابر باد شمالی میخوانیم:
آدم نباید هیچوقت دربارهی از دست دادن فکر کند. حتی با فکر کردن دربارهی آن هم چیزی را از دست میدهد.
ارتباطات تصادفی ایمیلی/ پیامکی در عصر تکنولوژی، در عصری که ما در آن زندگی میکنیم امری معمول است. برای تمام ما پیش آمده که تماسی تصادفی، پیامی تصادفی یا ایمیلی تصادفی و اشتباهی دریافت کنیم. کتاب مفید در برابر باد شمالی درست با چنین اتفاقی آغاز میشود، با ایمیلی که تنها به دلیل وارد کردن حرفی اضافه در آدرس، سر از مکان و سیستمی دیگر در میآورد. پیامی که برای خاتمه دادن به اشتراک یک مجله بود، سرآغاز داستانی پر شور و خروش میشود که تا صفحات آخر شما را به دنبال خود میکشاند و در شما تب و تابی برای یافتن پاسخ به این دو سوال که در انتها چه میشود؟ و آیا یکدیگر را میبینند؟ ایجاد میکند.
خلاصه کتاب مفید در برابر باد شمالی
داستان از ایمیلی ناخواسته شروع میشود، قدم بعدی با پاسخی از روی ادب برداشته میشود و بعد داستانی شورانگیز پا میگیرد. امی روتنر ایمیلی خشمگین به یکی از مجلات ارسال میکند، اما به خاطر تنها یک حرف اضافه، این ایمیل به دست لئو لایکه میرسد و از همین جاست که داستان کتاب شروع میشود.
امی یا اما، زنی متاهل است که در کنار همسر و دو فرزند خوانده خود زندگی بسیار شیرین، خوب و موفقی دارد. تنها چیزی که جای خالیاش را در زندگی خود حس می کند، هیجان و راز و رمز است. راز و رمزی که ارتباط و مکاتبه با لئو لایکه، روانشناسی رنجور که به تازگی رابطه عاشقانه محکوم به شکستی را پشت سر گذاشته، در اختیارش قرار میدهد. چیزی که به خوبی در این کتاب نمود پیدا کرده، شخصیتهایی خیالی است که این دو نفر، مبنی بر پاره از نوشتهها از دیگری در ذهن خود ساختهاند. شخصیتی که نسبتا هیچ ایرادی نداشته و بعضا در برخی موارد از شخصیت واقعی آنها پیشی گرفته است. این مشخصه جایی بیشتر نمایان میشود که این دو از برخورد رو در رو با یکدیگر ترس دارند. امی که در زندگی خود کوچکترین کمبودی ندارد، تنها ترسش که در برگه برگه این کتاب قابل لمس است، جذاب نبودن لئو ست. این نشان میدهد که لئو برای او تصویری بینقص ساخته و پرداخته که شاید کوچکترین امر در تضاد با آن تصویر به کل همه چیز را به هم بریزد. و نشان از این دارد که نیاز امی به او تنها در حد همان رمز و راز است و وقتی این راز گفته شود، او دیگر نیازی به لئو در زندگی اش نخواهد داشت.
همانطور که داستان پیش میرود بیش از قبل به نظر میرسد که با وجود حسی که شکل گرفته، امی جریان را به میدان بازیای برای خود تبدیل کرده است. به دید من، او کسی بود که همیشه قدم اول را در تمام جریانات برداشته و وقتی لئو از متاهل بودنش باخبر شد باز هم به عاشق و گرفتار کردن او اصرار ورزید.
اساس و پایههای داستان شبیه به فیلمی هالیوودی به نام «شما ایمیل دارید» است که به دید و نظر شخصی من، فیلم گرچه بنیادی مشترک اما داستانی قویتر دارد. در هر روی داستان، شاید به چشم خیلیها چندان جذاب نیاید اما بیشک تامل برانگیز است و برای بخش زیادی از ما حالتی نوستالژیک به همراه دارد. نوشتار این کتاب در کمتر نوشته دیگری دیده شده و تنها ایمیلهای دو شخصیت اصلی را فارغ از دیگر روزمرگیهایشان شامل میشود. شاید یکی از ایرادات ترجمه در همینجا هویدا شود، از دید من، ایمیلهایی که بین دو دوست و در ادامه دو عاشق رد و بدل میشد، طبیعتا میبایست با لحن عامیانه و نه کتابی نوشته شود.
این کتاب شاید چراغی باشد که باید در ذهن تمام مایی که بخش عمده زندگیمان را دنیای مجازی تشکیل داده، روشن شود. این کتاب شما را با قضاوت بر سر این که آیا این رابطه درست بود یا نه، رها میکند و میتواند ذهنتان را با جست و جو برای جوابش تا مدتها مشغول نگاه دارد.
جملاتی از متن کتاب مفید در برابر باد شمالی
گذشتهها قابل تکرار نیستند، همانطوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است. دورانِ جدید ممکن نیست مثلِ قدیمها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید، مثلِ عدهای که باافسوس به آن نگاه میکنند، به نظر پیر و مستعمل میآیید! آدم هیچوقت نباید به خاطر قدیمها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را میگیرد، پیر و عزادار است!
به شوهرتان خیانت میکنید امی؟ این کار را نکنید، خیلی دردناک است وقتی که به انسان خیانت میشود. مارلنه یک بار به من خیانت کرد. منظورم این است که من از یک بارش خبر دارم. وقتی آدم مارلنه را میبیند میداند که خیانت میکند.
نمیدانم آیا شما همانطوری هستید که مینویسید. اما حتی بخشی از این شخصیت هم بسیار خاص است. سطور شما و قافیهای که من خود به آن ها میبخشم: قدرت تصور یک چنین مردی در واقعیت را به من میدهد.
ما دیگر نمیدانیم چه باید برای همدیگر بنویسیم. ما دیگر نمیدانیم اصلا برای چه به هم بنویسیم. و یک وقتی بعدها در مترو یا کافهی شهر با هم رودررو خواهیم شد و سعی خواهیم کرد همدیگر را نشناسیم یا نگاهمان را از هم بدزدیم، سریع رویمان را برخواهیم گرداند. از خودمان شرمنده خواهیم شد که چه به سرمان آمده و چه از ما باقی مانده. هیچی. دو تا آدم از هم غریبه با گذشتهای مشترک و درخشان، که بیشرمانه خود را با آن گول زده بودند.