کمی قبل از خوشبختی
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.41859
-
وضعیت :
موجود
- مولف: انيس لوديگ
- مترجم: منصوره رحیم زاده
- وزن(گرم): 300
- تعداد صفحه: 296
- ناشر: مرواريد
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-7-3 | بخش B ستون 7 ردیف 3
کمی قبل از خوشبختی کتابی است که در سال ۲۰۱۳ توانست برندهی جایزهی خانهی مطبوعات فرانسه شود. این کتاب، دومین، مهم ترین و موفق ترین رمان نویسنده معاصر یعنی انیس لودیگ است.
سطر به سطر کتاب کمی قبل از خوشبختی سرشار از احساسی ناب، طنزی لطیف و از همه مهم تر درس هایی برای زندگی است که نگاه خواننده به زندگی را برای همیشه تغییر می دهد. روزنامهی معتبر فیگارو در مورد رمان کمی قبل از خوشبختی چنین می گوید:
کمی قبل از خوشبختی به کتاب های تصنعی که به زور سعی دارند افکار منفی خوانندگانشان را تغییر دهند، شباهتی ندارد. مطالعهی این رمان درست مثل زندگی کردن یک داستان واقعی است.
در قسمتی از پشت جلد رمان کمی قبل از خوشبختی هم جمله از متن کتاب آمده است:
هیچوقت تسلیم نشو. شاید آن زمان که تسلیم می شوی، دو ثانیه پیش از معجزه باشد…
خلاصه کتاب کمی قبل از خوشبختی
پیرمرد وارد فروشگاه مى شود. دخترک صندوقدار را گریان مى بیند، با او سر صحبت را باز مى کند. دختر نمى داند این صمیمیت مرد از روى دیوصفتى اوست یا واقعا در این زمانه هم هستند فرشتگانى که در صورت انسانى به ما لبخند میزنند؟!
داستان با اتفاقات عجیب و غریبى پیش میرود.
یک روز پیرمردى که به تازگى همسرش او را ترک کرده وارد فروشگاهى می شود و از دخترک تحویلدار می خواهد تا با او ناهار بخورد. آمیزهاى از خشم و شرم و عصبیت به خواننده تزریق می شود. چیزى نمی گذرد که پیرمرد از دختر جوان که مادر بیست سالهى یک پسر کوچولوى موطلایى است، مى خواهد تا تعطیلاتش را با پیرمرد و پسرش در انگلستان بگذراند.
خواننده از جسارت و شهامت دخترک در پذیرفتن چنین پیشنهادى شوکه مى شود، اما از سویى در دل دعا مى کند دخترک پیشنهاد را بپذیرد تا براى قضاوتش در مورد شخصیت پیرمرد، مهر تاییدى یا دلیل ردى بیابد. این سفر سرآغازِ ماجراهاى کتاب است. ماجراهایى که پیوند مى دهد، پیوندها را مى گسلد و بیم و امید را مى چشاند. درست مثل زندگى!
داستان با یادآورى گاه به گاه این ضرب المثل پیش میرود. ضرب المثلى که امید و ایمان به آیندهى مطلوب را گوشهى ذهن مخاطب سنجاق مى کند و در میان حوادث سخت و رنج آورى که براى کاراکترها پیش مى آید، خواننده را بر آن میدارد تا به آینده خوش بین باشد.
نگاهی به کتاب کمی قبل از خوشخبتی
حتى عنوان کتاب – کمى قبل از خوشبختى – این مفهوم را به ذهن متبادر مى کند که، در اوج غم ها و ناراحتى ها، در آن زمان که نا امیدى و از همهى دنیا بریده اى، بیم به دلت راه نده، فقط کمى مانده تا به خوشبختى برسى.
در خلال روایت داستان، جملات آرامش بخش و امیدوار کننده اى که نویسنده از زبان کاراکترها بیان مى کند، کتاب را به یک اثر روانشناسىِ دوست داشتنى تبدیل کرده است. جملاتى که صفحه به صفحه شما را بر آن میدارد تا برگردید و از نو پاراگراف را مرور کنید.
علاوه بر آن قدرت نویسنده در بکارگیرى تشبیهاتِ بى نقص، شما را شگفت زده خواهد کرد. یکى از نمونه هاى آن، براى توصیف هم آوایى دو قلب عاشق، در زیر آمده است :
گاهى دنبال فرکانس خاصى در رادیو مى گردیم و گمان مى کنیم کانال را درست گرفته ایم و برنامه را مى شناسیم اما کانال رادیویى مدام خش خش مى کند و خوب نمى گیرد. بین پل و مانون از همان ابتدا امواج قوى و صدا صاف بود.
قسمت هایی از متن کمی قبل از خوشبختی
گاهى دوست دارم به سیاره ى دیگرى بروم. جایى خالى از همهى فجایع بشرى که براى انسان ها مصیبت به بار مى آورند و چهار پنجم بشریت را رنج مى دهند. گاهى در زندگى با کسانى برخورد مى کنیم که انگار دنیاى شان با دنیاى ما یکى است. انسان هایى فرابشر و متفاوت از بقیه که در طول موج یکسان و خیالاتى مشابه خیالات ما زندگى مى کنند.
افرادى که پولدارند مى گویند پول مهم نیست. در حالیکه پول کمک حال آدم است. اگر پول داشته باشیم مى توانیم یک خط تلفن داشته باشیم تا هروقت پکر بودیم به دوستان مان تلفن کنیم. اگر پول داشته باشیم مى توانیم هرازگاهى غذاهاى خوب بخوریم و مجبور نیستیم بین قفسه ها خم شویم تا از بین مارک هاى بنجلى که پایین قفسه ها در کف زمین ریخته اند، خرید کنیم؛ درست از همان جایى که شب ها جولانگاه سوسک هاست. پول داشتن کمک مى کند که اگر دل مان خواست کمى روى مد باشیم، وگرنه مجبورهیم لباس هاى مد روز را با دو سال تاخیر بپوشیم؛ چون خانم هاى مهربانى که در پول غلت مى زنند، لطف مى کنند و لباس هایى که دل شان را زده به مغازه ى دست دوم فروشى محل مى دهند.
وقتى که داستان هاى زیباى جن و پرى را عمیقا باور داشته باشیم، خیلى سخت مى توانیم از این افکار بیرون بیاییم. یک روز مى رسد که بیدار مى شویم و مى بینیم زندگى آن قدر ها هم که این داستان ها مى خواهند به ما بقبولانند، رویایى نیست.
اگر یک شوک بتواند به پذیرفتن حقایق سخت زندگى کمکى کند، بهتر نیست گاهى تجربه اش کنیم؟
بدشانسى مثل حماقت بشرى است؛ هر دو بى پایان هستند.
مردها نیازى غیرقابل انکار دارند و آن هم توجه به زنان است. انگار که از ابتداى خلقت، هوش ابتدایى شان در هر قرار به آن ها دستور مى داده بررسى کنند که آیا بقاى نسل شان با فلان شخص حتمى است یا نه.
بخاطر عشق، آدم خیلى چیزها را تحمل مى کند.
وقتى اتفاق بدى در زندگى مان پیش مى آید، ما احساس مى کنیم نگاه دیگران به ما این اجازه را نمى دهد که شاد باشیم. در حالى که در درون این حس را داریم که فقط این طورى مى توانیم زنده بمانیم. یک ضرب المثل ژاپنى هست که مى گوید”خوشبختى سراغ کسانى مى رود که بلدند بخندند.”
این زندگى نیست که زیباست. این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مى بینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید. از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید. اگر آن ها را کنار هم بگذارید، مى توانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید.
خوبى سکوت این است که مى گذارد نگاه که آینهى روح است حرف بزند. وقتى سکوت این است که مى گذارد نگاه که آینهى روح است، حرف بزند. وقتى سکوت مى کنیم اعماق وجود را بهتر مى شنویم.
زندگى همین طور است؛ مسیرى است همیشگى با حوادثى که فراز و نشیب هاى آن را ایجاد مى کنند. تنها زمانى که از مسیر آرام زندگى خارج مى شویم، مسیرهاى جدیدى را کشف مى کنیم؛ مسیرهایى که طى کردن شان دشوارتر اما در عین حال جالب تر و غنى تر از مسیر همیشگى است که از سر راحتى آن را برگزیده بودیم.
اگر زندگى را به چشم یک زنگ تفریح نگاه کنیم و به خوشى هاى ساده بسنده کنیم، کمتر رنج مى بریم.
اگر یک پاى تان را از دست بدهید، دیده مى شود و دوست تان به دادتان مى رسند. البته نه همه. اما اگر تکه اى از قلب تان کنده شود، از بیرون دیده نمى شود و البته همان قدر هم درد دارد.
زندگى شبیه دریاست. وقتى امواج با ساحل برخورد مى کنند، دریا پر سروصداست و بعد وقتى که امواج برمى گردند، دوباره سکوت مى شود. این دو حرکت بى وقفه با هم تلاقى مى کنند. بى وقفه هم را قطع مى کنند.
روال زندگى بدین گونه است. زندگى پر از اتفاقات گذرا و موقت است و همین اتفاقات هستند که زندگى را زندگى مى کنند. گذشته مثل قدم زدن روى ماسه، ردى به جا مى گذارد اما در هرحال باید به سوى آینده حرکت کنیم.
زمان کمکى به فراموش کردن نمى کند، اما کمک مى کند عادت کنیم. درست مثل چشمانى که به تاریکى عادت مى کنند.