من و پلاترو
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.14012
-
وضعیت :
ناموجود
- شابک: 9789643518165
- مولف: خوان راموس خیمنس
- مترجم: عباس پژمان
- وزن(گرم): 332
- تعداد صفحه: 255
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-15-2 | بخش B ستون 15 ردیف 2
- توضیح: رقعی شومیز عباس پژمان
کتاب من و پلاترو
یکی از بهترین آثار کلاسیک ادبیات مدرن اسپانیا. جادوی توصیفی محض.. خوان رامون خیمنس با خرگوش کوچولوی خود پلاترو در مورد روستای مادری مادری اش در آندلس صحبت میکند. گفتگوی آنها پرتره ای از خیابانها ، خانه ها ، حیوانات ، کودکان و ... را ترسیم می کند. همراه با سکوت خالصانه اش خرگوش گاه به عنوان یک مشاهده گر و گاه شرکت کننده ، روال زندگی روزمره ی دلخراش را بر دوش می کشد. خیمنس با اضطراب جست و جو می کند و خار بلندی را از سم پلاترو خارج می کند ، و الاغ نیز او را نوازش می کند . این کتاب که به صورت مجموعه ای از شعر نوشته است تنهایی یک انسان و دوست شدنش با یک خرگوش را به تصویر می کشد. من و پلاترو شرح انسان گریزی کسی است که یک حیوان را به عنوان همدم خود انتخاب کرده است. خیمنس در ابتدا این کتاب را برای بزرگسالان نوشته بود اما به دلیل وجود شخصیت دوست داشتنی پلاترو کودکان نیز از این اثر استقبال کردند. خیمنس بیش از هفتاد کتاب نوشت ، و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1956 شد. او توسط جمهوری جدید به عنوان پیشگام و سرچشمه ی همه کسانی که پس از او به زبان اسپانیایی می نویسند ، مورد استقبال قرار گرفته است.
پشت جلد کتاب آمده است:
پلاترو خر کوچولوی بسیار نرم و سفیدی است که خوان رامون خیمنس آن را خلق کرد تا دوست دنیای تنهایی اش باشد. من و پلاترو شرح آن تنهایی و آن دوستی است. خيمن من و پلاترو را برای بزرگسالان نوشته بود. اما وقتی کتاب چاپ شد کودکان هم استقبال غیر منتظره ای از آن کردند که بدون شک به خاطر وجود دوست داشتنی پلاترو بود . می گویند در سال ۱۹۴۸ که خیمنس به آرژانتین رفته بود مدرسه های پایتخت تعطیل شد و بچه ها هجوم آوردند تا خالق پلاترو را ببینند.
در باغ چه قیامتی بر پا شد! بچه ها شادی می کردند، دست می زدند، مثل سپیده دم سرخ می شدند و می خندیدند، دیانا که از شادی پر درآورده بود، دنبال آنها می گذاشت، و به صدای شاد زنگوله خودش پارس میکرد، پلاترو که جوگیر شده بود، با جستی مثل بزغاله بدن سفیدش را آورد جلو، چند تا قر به کمرش داد و ایستاد روی دستهاش و به باد مطبوع و پاکی که می وزید جفتک هایی حواله کرد ...
Platero and I