دروغ هاي كوچك بزرگپنجشنبه 1396/11/05 ساعت 01:58
سریالی به همین نام هم از روی رمان ساخته شده است .«دروغهاي كوچك بزرگ» قصه كساني را روايت ميكند كه به دليل ترس از آبرو، اسرار زندگيشان را به هيچكس حتي دوستان و نزديكان خود بيان نميكنند. قتلي رخ ميدهد كه والدين همه دانشآموزان يك مدرسه را تحت تاثير قرار ميدهد. «جين» يكي از مادرهاي مدرسه است. او قرباني اشتباه و رفتار مردي شده است كه سالها بر زندگي او سايه انداخته است و از نظر مخاطب اولين متهم قتل به حساب ميآيد اما اين همه ماجرا نيست. مخاطب بيشتر از اينكه به فكر قتل باشد دوست دارد بداند چه كسي به قتل رسيده است.
📚 بخشي از كتاب
همه ی آدم ها دلشان می خواهد ثروتمند و زیبا باشند،اما آدم های ثروتمند و زیبا مجبورند طوری رفتار کنند که گویی فرقی با دیگران ندارند ،دنیای خنده داری ست.
📚 بخشي از كتاب
همه ی آدم ها دلشان می خواهد ثروتمند و زیبا باشند،اما آدم های ثروتمند و زیبا مجبورند طوری رفتار کنند که گویی فرقی با دیگران ندارند ،دنیای خنده داری ست.
خانه ي كوچك ماپنجشنبه 1396/11/05 ساعت 01:59
كتاب :خانه ي كوچك ما
مجموعه داستان خانه ی کوچک ما از دوازده داستان تشکیل شده که از این داستان ها می شه به «در غروبی رنگ پریده»، «تمرین در شبی تاریک»، «چه دنیایی بود!»، «کابوس های بیداری»، «پروانه ها»، «در مکانی مقدس»، «خانه ی کوچک ما» و «طلسم» اشاره کرد. داستان هایی که روایت رنج آدم های روزگار ماست.
کشمکش مدام بین وهم و خیال و نشانه های پُررنگ دنیای واقعی، جوهره اصلی بسیاری از داستان های مجموعه خانه ی کوچک ما نوشته داریوش احمدی رو تشکیل می ده. رویکرد نویسنده، توجه جدی به عنصر قصه گویی در داستانه که باعث شده معمولاً روایت های خطی با توالی زمانی مشخص برای پیرنگ داستان ها انتخاب بشه. مکان وقوع داستان ها اغلب شهرهای جنوبی کشور در استان خوزستانه که با زندگی و هویت اهالی این ناحیه ارتباط تنگاتنگی داره؛ به ویژه با آداب و باورهای پیشینیان که به مرور به نسل های جدید هم منتقل شده...
مجموعه داستان خانه ی کوچک ما از دوازده داستان تشکیل شده که از این داستان ها می شه به «در غروبی رنگ پریده»، «تمرین در شبی تاریک»، «چه دنیایی بود!»، «کابوس های بیداری»، «پروانه ها»، «در مکانی مقدس»، «خانه ی کوچک ما» و «طلسم» اشاره کرد. داستان هایی که روایت رنج آدم های روزگار ماست.
کشمکش مدام بین وهم و خیال و نشانه های پُررنگ دنیای واقعی، جوهره اصلی بسیاری از داستان های مجموعه خانه ی کوچک ما نوشته داریوش احمدی رو تشکیل می ده. رویکرد نویسنده، توجه جدی به عنصر قصه گویی در داستانه که باعث شده معمولاً روایت های خطی با توالی زمانی مشخص برای پیرنگ داستان ها انتخاب بشه. مکان وقوع داستان ها اغلب شهرهای جنوبی کشور در استان خوزستانه که با زندگی و هویت اهالی این ناحیه ارتباط تنگاتنگی داره؛ به ویژه با آداب و باورهای پیشینیان که به مرور به نسل های جدید هم منتقل شده...
كتاب لاوينياچهارشنبه 1396/11/04 ساعت 19:45
كتاب : لاوينيا
«بهتر از همه اين بود كه از آن جا برود، فكر اين كه گارد ملي به دنبال آنهاست، او را دچار وحشت ميكرد. روش كار آنها كاملا شناخته شده بود: شكنجه و بعد دهانه آتشفشان؛ و او يك زن بود. فيليپه نميبايست اين طور بيخبر وارد خانه او ميشد! شايد هم چاره ديگري نبود. با وجود اين حق نداشت اين طور او را به خطر بيندازد.» لاوينيا مهندس معمار جوان و جذاب، در آغاز پيمودن مراحل پيشرفتهاي شغلي خود قرار دارد. در اروپا تحصيل كرده است و اكنون در پايتخت كشور زادگاهش، در آمريكاي لاتين، زندگي آسوده و فارغ از نگراني زني از قشر بالاي جامعه را ميگذراند. عصيان او بر ضد مناسبات اجتماعي موجود، او را به اعتراضهاي گهگاهي عليه خانوداه محافظهكارش برمي انگيزد. اما يك شب اين وضع دگرگون ميشود، عشق او به همكارش فيليپه كه با جنبش مخفي همكاري دارد، همه چيز را تغيير ميدهد در حالي كه ابتدا با ترديد نقش «كمكي» ايفا ميكند، به زودي نقش مستقل از فيليپه در مبارزه عليه ترور و فشار بر عهده ميگيرد. روزنامه آلماني «آبند سايتونگ» مينويسد: «جيوكوندا بلي در كنار ارنسو كاردال، شاعره بزرگ نيكاراگوئه، صدايي رسا در ادبيات آمريكاي لاتين است.»
«بهتر از همه اين بود كه از آن جا برود، فكر اين كه گارد ملي به دنبال آنهاست، او را دچار وحشت ميكرد. روش كار آنها كاملا شناخته شده بود: شكنجه و بعد دهانه آتشفشان؛ و او يك زن بود. فيليپه نميبايست اين طور بيخبر وارد خانه او ميشد! شايد هم چاره ديگري نبود. با وجود اين حق نداشت اين طور او را به خطر بيندازد.» لاوينيا مهندس معمار جوان و جذاب، در آغاز پيمودن مراحل پيشرفتهاي شغلي خود قرار دارد. در اروپا تحصيل كرده است و اكنون در پايتخت كشور زادگاهش، در آمريكاي لاتين، زندگي آسوده و فارغ از نگراني زني از قشر بالاي جامعه را ميگذراند. عصيان او بر ضد مناسبات اجتماعي موجود، او را به اعتراضهاي گهگاهي عليه خانوداه محافظهكارش برمي انگيزد. اما يك شب اين وضع دگرگون ميشود، عشق او به همكارش فيليپه كه با جنبش مخفي همكاري دارد، همه چيز را تغيير ميدهد در حالي كه ابتدا با ترديد نقش «كمكي» ايفا ميكند، به زودي نقش مستقل از فيليپه در مبارزه عليه ترور و فشار بر عهده ميگيرد. روزنامه آلماني «آبند سايتونگ» مينويسد: «جيوكوندا بلي در كنار ارنسو كاردال، شاعره بزرگ نيكاراگوئه، صدايي رسا در ادبيات آمريكاي لاتين است.»
سمفونی مردگانچهارشنبه 1396/11/04 ساعت 13:30
سمفونی مردگان
هيچ كس نمي توانست به عمق چشم هاش پي ببرد. و من اين را از همان اول دريافتم. قدم هاي بلند برميداشت،اما جوري تربيت شده بود كه رفتارش با ديگران تفاوت داشت. دنيا را جدي تر از آن مي دانست كه ديگران خيال مي كنند.
و من نمي دانم آيا مادرش هم او را به اندازه ي من دوست داشت؟ آيا كسي مي توانست بفهمد كه دوست داشتن او چه لذتي دارد، و آدم را به چه ابديتي نزديك مي كند؟ آدم پر مي شود. جوري كه نخواهد به چيزي ديگر فكر كند. نخواهد دلش براي آدم ديگري بلرزد، و هيچ گاه دچار ترديد نشود.
هيچ كس نمي توانست به عمق چشم هاش پي ببرد. و من اين را از همان اول دريافتم. قدم هاي بلند برميداشت،اما جوري تربيت شده بود كه رفتارش با ديگران تفاوت داشت. دنيا را جدي تر از آن مي دانست كه ديگران خيال مي كنند.
و من نمي دانم آيا مادرش هم او را به اندازه ي من دوست داشت؟ آيا كسي مي توانست بفهمد كه دوست داشتن او چه لذتي دارد، و آدم را به چه ابديتي نزديك مي كند؟ آدم پر مي شود. جوري كه نخواهد به چيزي ديگر فكر كند. نخواهد دلش براي آدم ديگري بلرزد، و هيچ گاه دچار ترديد نشود.
آب باریکه هاچهارشنبه 1396/11/04 ساعت 13:27
آب باریکه ها
غربت، نزدیکانمان را همچون جامهای از تنمان جدا میکند و کسانی دیگر را به جایشان مینشاند بدون پیوند خونی، بیآنکه زادهی یک مادر باشیم. غربت زبان مادریمان را شخم میزند تا بذر کلماتی تازه که با تکلف به زبان میآوریم، در آن بکارد. غربت گذشته را از ما میگیرد و در خمرههای فراموشی میچپاند؛ درست همانطور که خیار و هویج و موسیر را ترشی میاندازیم. سر بزنگاه بوهای تند را در اطراف میپراکند، ما نیز انگار تکهای از وجودمان را گم کرده باشیم، در پیرامون چشم میچرخانیم. غربت غبار دلهای ما را میتکاند، درست همانطور که اول بهار فراشهای قلچماق، فرشها را کف پیادهروها پهن و غبارگیری میکنند. دلهای ما هم لگدمال میشود. غربت ما را از غبار خاطرات و گرد دلبستگیها میرهاند و به گرمابه میبرد تا سبک کند، اما گرد و غبار در نم آب گل میشود و میماسد و کبره میبندد بیخ گلویمان.
دل غربت، اما گاه برای ما میسوزد. میگذارد در سنگینی سکوت زورآزمایی دست به تقلب ببریم و به توشهای که با خود آوردهایم چنگ بزنیم، مشروط به اینکه در نظام غرق در خوشبختی خلل و خدشهای وارد نشود.
غربت، نزدیکانمان را همچون جامهای از تنمان جدا میکند و کسانی دیگر را به جایشان مینشاند بدون پیوند خونی، بیآنکه زادهی یک مادر باشیم. غربت زبان مادریمان را شخم میزند تا بذر کلماتی تازه که با تکلف به زبان میآوریم، در آن بکارد. غربت گذشته را از ما میگیرد و در خمرههای فراموشی میچپاند؛ درست همانطور که خیار و هویج و موسیر را ترشی میاندازیم. سر بزنگاه بوهای تند را در اطراف میپراکند، ما نیز انگار تکهای از وجودمان را گم کرده باشیم، در پیرامون چشم میچرخانیم. غربت غبار دلهای ما را میتکاند، درست همانطور که اول بهار فراشهای قلچماق، فرشها را کف پیادهروها پهن و غبارگیری میکنند. دلهای ما هم لگدمال میشود. غربت ما را از غبار خاطرات و گرد دلبستگیها میرهاند و به گرمابه میبرد تا سبک کند، اما گرد و غبار در نم آب گل میشود و میماسد و کبره میبندد بیخ گلویمان.
دل غربت، اما گاه برای ما میسوزد. میگذارد در سنگینی سکوت زورآزمایی دست به تقلب ببریم و به توشهای که با خود آوردهایم چنگ بزنیم، مشروط به اینکه در نظام غرق در خوشبختی خلل و خدشهای وارد نشود.