پشت جلد کتاب آمده است:

آقای غارنشین از ترس اینکه بقیهی غارنشینها فکر نکنند او از یک بز ترسیده، مجبور شد دست همسر و بچه اش را بگیرد و خانه و زندگی را از غار کوهستانی شان ببرد به شهر ساکت و آرام بيلسن. وارن ناغافل گفت: « غارنشینه!» باباش پرسید: « چی؟ تو از کجا میدونی؟» وارن با افتخار گفت: « دیشب نگاه کردم. توی دایرة المعارف نوجوانانم هست.) غارنشینها عاشق این چیزها هستند کیک بز بوی گند و سروصدا قايم شدن زیر پل ها برای همین وقتی یک خانواده ی غارنشین به منطقهی بی سروصدایی مثل بیدلسدن اثاث کشی می کند، احتمالش هست که اوضاع بیریخت ( و شاید هم پشمالو و بوگندو) شود. مخصوصا اگر همسایه بغلي خانوادهی پریدل باشند. عجب اشتباه بزرگی خانوادهی پریدل چشم دیدن غارنشینها را ندارند؛ غارنشینها هم چشم دیدن آنها را ندارند. خلاصه معرکه ای به پا می شود... 

 




کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب