کتاب مدرسه ی شبانه 
کاور هیچ گاه توصیفی اضافه و بی استفاده را در آثار خود نمی آورد. سبک کارور را برخی “واقع گرایی کثیف” نامیده اند. جنبش “واقع گرایی کثیف” در دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی توسط چند نویسنده رواج پیدا کرده بود. آن ها اغلب واقعیت های دردآور زندگی طبقه ی متوسط و پایین جامعه را بازگو می کردند. “ریموند کارور” نیز در آثار خود بیشتر تمایل به بیان کردن مسائلی چون فقدان، آسیب های روانی ناشی از فقر و به طور کلی زندگی روزمره ی انسان های معاصر را دارد.انسان ها در داستان های “کارور” به نوعی مجبور هستند. آن ها مجبور هستند تا واقعیت هایی را بپذیرند و حتی اگر نپذیرند آن واقعیت آنقدر استوار و محکم وجود دارد که شخصیت ها در برابر آن ها چاره ای جز پذیرش ندارند.

این انسان ها همواره سعی می کنند که اوضاع خود را بهبود بخشند اما اغلب در این امر موفق نیستند. داستان های “کارور” را می توان در عین حال که فضایی خاکستری رنگ و جبری است، دارای فضایی پویا است که همین امر باعث جلوگیری از کسالت آور شدن این داستان ها می شود. وی تصاویری شفاف و دقیق را با ایجاز ارائه می کند و بدون اینکه توضیحی اضافه بدهد دنیای آمریکایی های معاصر را به تصویر می کشد. همین توضیح ندادن باعث پویاتر شدن ذهن خواننده ی داستان نیز می شود. انتخاب ایده آل کلمات و اشیاء در آثار کارور گویای دقت او در رابطه با گزینش است. او هموار تلاش می کند واژه های بی تاثیر و حتی کم تاثیر را در داستان های خود بکار نبرد و بیشتر با فضاسازی دقیق مخاطب را به خواندن ترغیب کند»

 

پشت جلد کتاب آمده است:

معمولا نصف شب به رخت خواب می روم و آن قدر کتاب می خوانم که حروف کج و معوج می شود و کتاب در دست خوابم می برد و چراغ روشن می ماند. توی یکی از کتاب هایی که می خواندم چیزی بود که یادم هست به زنم گفتم. خیلی روی من اثر گذاشت. مردی بود که کابوس می دید و توی کابوس خواب می دید که از خواب می پرد و مردی دم پنجره ی اتاق خوابش ایستاده. آن که خواب می بیند چنان هول می کند که نفسش بند می آید. مرد دم پنجره توی اتاق را نگاه می کند و بعد از لای در تور سیمی دید می زند. آن که خواب می بیند نمی تواند تکان بخورد. دوست دارد جیغ بکشد، اما نفسش در نمی آید، ماه که از پشت ابر بیرون می آید، آنکه توی کابوس خواب می بیند، مردی را که بیرون ایستاده به جا می آورد. بهترین دوست اوست، ساقدوشش، ساقدوش آن که خواب می بیند؛ اما آنکه کابوس می بیند او را نمی شناسد. به زنم که می گفتم، حس کرد، خون به سرم دوید و کاسه ی سرم گزگز می کرد. اما او علاقه ای نشان نداد .



کتابهای مرتبط
از همین مترجم: اسدالله امرایی

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب