پشت جلد کتاب آمده است:

ادبیات مدرن جهان مجموعه چشم و چراغ ۶۸ 
چیزی جدا از وجودش بود که نامی برایش نداشت، یک نیروی خاموش که او را گمراه می کرد و حاکم بر زندگیش بود، شکل نشه و ویرانی داشت. کم کم به این مرحله رسیده بود بی آنکه براستی متوجه شده باشد و یا بتواند جهت مخالف برود. نگاه مردم را به یاد می آورد و ترس در چشمانشان، احساس توانایی را بیاد آورد که همیشه مرزهای پرهیز و درد و رنج را دورتر می برد. زانوهایی که از شدت لاغری به هم می خوردند و روزهایی که هیچ نمی نشست. در نیاز و کمبود جسم بالاتر از پیاده روها چون باد می گذرد. بعدها افتادن در خیابان و مترو و بیخوابی که گرسنگی را هیچ نمی تواند باز شناسد افزوده می شود و آنگاه سرما وجودش را فرا گرفت باورنکردنی بود این سرمایی که به او می گفت به پایان خط رسیده بود و باید بین زندگی و مرگ یکی را انتخاب می کرد. 

 





یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب