بلندیهای بادگیر(عشق هرگز نمی میرد)
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.3807
-
وضعیت :
ناموجود
- مولف: امیلی برونته
- مترجم: مهدی سجودی مقدم-علی اصغر بهرام بیگی
- وزن(گرم): 604
- تعداد صفحه: 467
- ناشر: مهراندیش
- نوبت چاپ: 1
کتاب بلندی های بادگیر با عنوان اصلی Wuthering Heights تنها رمان امیلی برونته است که شهرتی جهانی یافته است. امیلی برونته خواهر کوچکتر شارلوت برونته و خواهر بزرگتر ان برونته بود که آنها نیز امروزه از بزرگترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب میآیند.
کتاب بلندی های بادگیر در سال ۱۸۴۷ منتشر شد، اما آن زمان با استقبال فوری خوانندگان روبهرو نشد. یک سال بعد، یعنی در سال ۱۸۴۸، امیلی برونته بر اثر بیماری سل از دنیا رفت.
کتاب بلندیهای بادگیر در کنار کتاب جین ایر – اثر شارلوت برونته – از قلههای داستاننویسی است. بیش از ۱۵۰ سال است که خوانندگان بیشماری در نقاط مختلف دنیا آن را میخوانند، انواع نقدها دربارهاش نوشتهاند و آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی بر اساس آن ساختهاند.
مترجم کتاب – رضا رضایی – در مقدمه خود مینویسد:
امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که کتاب بلندی های بادگیر را به زبان ساده روزگار خود نوشته است، اما رگههای رمانتیسم و سنت داستاننویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است، به طوری که بعضی از نقادان این اثر را «گوتیک» هم خواندهاند. به هر حال، این رمان درباره عشقی است قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارقالعاده، بیهمتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبهاش نمیکاهد. کتاب بلندی های بادگیر اثری است ناآرام به قلم نابغهای آرام که شارلوت برونته دربارهاش گفته است: «نیرومندتر از مردان، سادهتر از کودکان، بیهمتا در میان همتایان.»
رمانهای خواهران برونته، که توسط رضا رضایی ترجمه و از سوی نشر نی چاپ شدهاند عبارتند از:
کتاب بلندیهای بادگیز اثر امیلی برونته
کتاب شرلی اثر شارلوت برونته
کتاب ویلِت اثر شارلوت برونته
کتاب جین ایر اثر شارلوت برونته
کتاب پروفسور اثر شارلوت برونته
کتاب مستاجر وایلدفل هال اثر ان برونته
کتاب اگنس گری اثر ان برونته
پشت جلد کتاب بلندی های بادگیر آمده است:
کتاب بلندی های بادگیر روایت عشق است و انتقام، با شخصیتهایی که آمیزه لطافت و خشونتاند، مهر و کین، امید و بیم،… در مکانی که آن هم آمیزهای است از گرما و سرما، روشنایی و تاریکی، تابستان طراوتبخش و زمستان اندوهبار. آیا خفتههای این خاکِ آرام خوابزدههایی بیقرارند؟
امیلی برونته با همین داستان شورانگیز به بلندی های ادبیات صعود کرده است.
خلاصه کتاب بلندی های بادگیر
داستان با روایت لاکوود آغاز شده و پایان مییابد. لاکوود در بیرون ماجرا قرار دارد، وضعیت را آنگونه که میبیند معرفی کرده و تمام رمان را نقل میکند، اما او در بلندی های بادگیر تنها یک مهمان است و داستان را دین برایش تعریف میکند. در حقیقت کتاب بلندی های بادگیر ماجرای زندگی هیتکلیف است.
داستان عشق این کتاب به این صورت شکل میگیرد که هیتکیلیف پسری یتیم از خانوادهای کولی به سرپرستی مردی مهربان و ثروتمند در میآید. دختر خانواده کاترین است که از همان روز اول ارتباط خوبی با پسرک برقرار میکند اما پسر خانواده به شدت از او متنفر است.
پس از مرگ پدر او را به عنوان کارگر در خانه قبول میکنند و جایگاهش را از او میگیرند. هیتکیلیف و کاترین که عاشق هم هستند با مرارتهای زیادی روبرو میشوند . برادر کاترین سعی در جدا کردن آنها میگیرد و سرانجام کاترین تن به ازدواج با مردی ثروتمند میدهد. هیتکیلیف با روحی زخم خورده و سراسر تحقیر شده خانه را ترک میکند تا روزی به قصد انتقام برگردد و….
ویژگی متمایز کننده کتاب بلندی های بادگیر در زمان انتشارش لحن شاعرانه و دراماتیک آن و همچنین ساختار غیر معمولش بود. رمان بر زمینهای شاعرانه استوار است که در آن ساده دلیها و درونبینی روانشناختی فوقالعادهای به توالی دیده میشود.
این رمان داستان عشق آتشین ولی مشکلدار است. و این که این عشق نافرجام چگونه سرانجام دو عاشق و بسیاری از اطرافیانشان را به نابودی میکشاند.
مترجم کتاب، درباره علت انتخاب اسم کتاب میگوید:
عنوان اصلی کتاب «وادِرینگ هایتس» است به همین معنای «بلندی های بادگیر»، اما واقعیت این است که وادِرینگ هایتس نام مکانی است که داستان در آن روی میدهد (و البته مشخصات جغرافیاییاش طوری است که در «بلندی» واقع شده است و «بادگیر» هم هست)، و از همین رو، میشد عنوان ترجمه فارسی را گذاشت وادِرینگ هایتس. با این حال، با توجه به شهرتی که عنوان بلندی های بادگیر در زبان فارسی دارد، و عنوان غلطی هم نیست، من در نهایت همین عنوان آشنا را برای ترجمهام ترجیح دادهام.
جملاتی از متن کتاب بلندی های بادگیر
زیر آسمان دلپذیر کمی ماندم و آن جا پرسه زدم. نگاه کردم به پروانهها که لابهلای بوتهها و سنبلهها بال میزدند. گوش سپردم به صدای ملایم باد که لابهلای سبزه و علفها میوزید و فکر کردم که چطور میشود تصور کرد که خفتههای این خاک آرام، خواب زدههایی بیقرار باشند.
با خود میاندیشم: ای مرد بدبخت! تو نیز مانند سایر همنوعانت قلبی در سینهات میتپد و اعصابی داری که در برابر غمها و شادیها حساسیت نشان میدهد. چرا بیهوده سعی میکنی عکس العمل قلب اعصابت را از شنیدن خبر این فاجعه پنهان داری؟ چرا میخواهی وانمود کنی که خونسردی و آرامش خود را از دست ندادهای؟ این کبر و غرور تو نمیتواند خدا را فریب دهد!
روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است.
می گفت بهترین کار در یک روز گرم ماه ژوئیه این است که آدم از صبح تا شب برود روی یک تکه چمن وسط بوته زار دراز بکشد، زنبورها لابهلای گل ها با وِزوِزشان برای آدم لالایی بگویند، چکاوکها بالای سر آدم آواز بخوانند، آسمان آبی و بی ابر باشد و خورشید هم مدام بتابد. این کل تصور او بود از سعادت بهشتی.
اما چیزی که من دلم میخواست تاب خوردن از یک درخت سبز بود که برگهایش خش خش کنند، باد غرب بوزد و ابرهای سفیدِ سفید به سرعت از بالای سر ما رد بشوند. تازه، نه فقط چکاوکها، بلکه باسترک ها و توکاهای سیاه و سِهره های سینه سرخ و فاختهها هم از چهار طرف نغمه سرایی کنند. بوته زار از دوردست پیدا باشد، با فرو رفتگیهای سایه دار و خنک، اما نزدیک ما موجهای بلند علفزار که در نسیم تاب بخورند، همین طور جنگل و صدای آب، و کل دنیا بیدار و سرشار از شادی.
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که هر لگدی که میخورد، حقش است و از تمام دنیا به اندازه کسی که لگدش میزند، متنفر است!
من از قیافهاش میخواندم که خصوصیاتی بهتر از پدرش دارد. البته حسنها در میان علفهای وحشی ازنظر پنهان میمانند، زیرا پرپشتی علفها باعث میشود ما ریشههای سالم را نبینیم. با اینحال خاک سالم در شرایطی مناسب حتما محصول بهتری پرورش میدهد.
فراموش نکن که خوش قلبی تو را قشنگ می کند و در نظر دیگران زیبا جلوه می دهد، حتی اگر رنگت سیاه باشد. چه بسیار آدم های بدذاتی که زیبا هستند اما در نظر مردم زشت جلوه می کنند...