پشت جلد کتاب آمده است:

چیزی نمی گویم و یک نفس تا سر چهار راه میدوم. یکدفعه هوا سرد میشود. بچه ها کپه کپه هیزم می آورند و تلنبار می کنند روی هم. یک کوه هیزم درست می شود. یکی از بچه ها نفت می پاشد روی هیزم ها و کبریت می زند. آتش شعله می کشد به آسمان. بچه ها جیغ میزنند از خوشحالی. دور آتش جمع می شویم و خودمان را گرم می کنیم. آتش گلستان می شود و از میان آن ابراهیم نبی بیرون می آید. بچه ها باخوشحالی میدوند طرف گل ها گل ها را دسته دسته میچینند و لابه لای ماشینها می چرخند و می فروشند: - گل گل داریم گل. گلية. 

 

 



کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب