پشت جلد کتاب آمده است:

و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و محدثان داستان گردان و خوشه چینان خرمن سخن چنین روایت کرده اند که ...

سیصد چهار صد سال پیش یک داستانی به دنیا آمد به نام عزیز و نگار. خودش پا در آورد، از این دهان به آن دهان و از این روستا به آن روستا سفر کرد. با این حال هیچ وقت خدا کسی نفهمید که پدرش کی بوده، مادرش کی بوده، و عزیز و نگار این طوری بزرگ شدند و بزرگ شدند تا پس از ماجراهای زیبا در دل کوه های طالقان و رودبار الموت (رودبار محمد زمان خانی) و البرز به یکدیگر رسیدند.

این را داشته باشید تا در کتاب بگوییم از محمد علی گرکانی، کمالی دزفولی، سید محمد تقی میر ابوالقاسمی و محمد علی اکبریان (عاطف) که طی سالهای گذشته نگذاشته اند غبار زمان چهرة عزیز و نگار را بپوشاند.

حالا بازخوانی یوسف علیخانی هم پیش روی شماست که می خواند:

نگارم چادر شبرنگ دارد

دو پایش بر سر یک سنگ دارد

نمی دانم بگویم یا نگویم

زره پوشیده میل جنگ دارد

 



کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب