کتاب در خان الخلیلی اتفاق افتاد 
بلاغت و فصاحت زبان عربی درکنار اقلیم مدیترانه‌ای و تمدن فرهنگی هزاران ساله، هنر و ادبیات مصر را به یکی از باشکوه‌ترین‌ها تبدیل کرده است. از ام‌کلثوم تا نجیب محفوظ و یوسف شاهین، هرکدام قله‌هایی از هنر و ادبیاتند که به فرهنگ مصر چهره‌ای جهانی داده‌اند. نجیب محفوظ راوی سویه‌ی روشنفکرانه‌ی جامعه‌ی مصر که مانند هر روشنفکر حقیقی دیگری، سیاست، عشق و تاریخ سرزمینش، پیوندی ناگسستنی دارند، در داستان‌ها و رمان‌هایش ستایش‌آمیزترین متن‌ها را درباره‌ی جلوه‌های یگانه‌ی فرهنگ سرزمینش و خوی و منش مردمانش نوشته و در همین حال به سیاست و سیاست‌مداران و دین‌خویان مزور و ریاکار و مخالف آزادی، همواره حمله کرده است. با این‌همه این برنده‌ی نوبل ادبیات، هماره از عشق نوشته و عاشقانه‌هایش داستان‌هایی هستند که شعرهای بر لبان عاشقانش «انت عمری»‌ست! کتاب «در خان الخلیلی اتفاق افتاد»، یکی از عاشقانه‌های پر از عطش و سوزو‌گداز است که خواندنش هیچ کم ندارد از دست در دست معشوقی حقیقی، راه رفتن در کوچه‌ها و گذرهای قاهره‌ی همواره بیدار. محفوظ محله‌ی کودکی و جوانی‌اش را به مکانی تبدیل می‌کند که هم‌چون موجودی زنده، هوشیار است و نفس می‌کشد و نفس به نفس عشاق قصه می‌دهد. این کتاب هرآنچه برای فهم عیش و لذت عاشقانه‌ای که در خان الخلیلی اتفاق افتاد را در خود دارد و البته که هر عشق سرشار و عمیقی پیوندی با عشق‌های سرشار و عمیق هرجای دیگر دنیا دارد و ازهمین‌رو خواندن رمان نویسنده‌ی بزرگ مصری، همه‌ی ما را بی‌بدیل با خود همراه می‌کند.

پشت جلد کتاب آمده است:

نجيب محفوظ، نویسندهی نامدار مصری و برنده جایزه ی نوبل ادبی در سال ۱۹۸۸، از مهم ترین چهره های فرهنگی جهان عرب است که برخی آثارش به فهرست بین المللی رمان هایی که باید در طول زندگی خواند، راه یافته. او در رمان پرشور و لطیف "خان الخليلي"، ارادتش را به شهر اجدادی و سنت و فرهنگ رنگارنگ مردمش ابراز می کند؛ دست مخاطبش را می گیرد و او را به سفری آرام در کوچه پس کوچه های قاهره می برد و سر سفرهای مردم عادی کوچه و بازار می نشاند و برایش ترانه های محبوب می خواند. | خان الخليلي محفوظ فقط یکی از محلات مشهور قاهره نیست، بلکه کوچه ای در قلب تمام کسانی است که عشق را، و رنج عشق را، تجربه کرده اند؛ خواه عشقهای پرشور روزگار جوانی و خواه عشق های پر آزرم دوران سالخوردگی 
غذا تنها چیزی نبود که احمد از آن لذت می برد. افکار شادی بخشی سر تاسش را پر می کردند که لذتشان کمتر از خوردن غذا نبود. اینکه آن دختر، همسایه شان بود و خانه اش مشرف به خانه ی آنها. پس دیدار محتمل بود و رویارویی با آن دو چشم قریب الوقوع و تأثیر گذاری محتمل و تأثیرپذیری حتمی. کسی چه می دانست بعد از آن چه پیش می آمد؟ 

 

 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب