داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.8713
-
وضعیت :
موجود
- شابک: 9789642090051
- مولف: آنتوان چخوف
- مترجم: آبتین گلکار
- وزن(گرم): 90
- تعداد صفحه: 110
- ناشر: ماهی
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-19-3 | بخش B ستون 19 ردیف 3
- توضیح: جیبی شومیز آبتین گلکار
داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 2.8713
-
وضعیت :
موجود
- شابک: 9789642090051
- مولف: آنتوان چخوف
- مترجم: آبتین گلکار
- وزن(گرم): 90
- تعداد صفحه: 110
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-19-3 | بخش B ستون 19 ردیف 3
- توضیح: رقعی شمیز آبتین گلکار
رمان داستان ملالانگیز اثر آنتون پاولوویچ چِخوف، یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسهایی است که جهان تاکنون به خود دیده است. چخوف پزشک بود و در ۴۴سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت.
داستان ملالانگیز روایت پزشک و پروفسوری ۶۲ ساله است. مرد دانشمندی که تمام زندگی خود را چون هنری زیبا میبیند و در پی پایانی شایسته برای این زندگی است. شخصی در ظاهر بلندمرتبه و نامی، اما آنچه از درونش حکایت میکند داستان دیگریست، داستان مردی که از رخدادهای زندگیش جز علم و تدریسش به ملال رسیده است.
چخوف راوی بزرگ قصههای کوچک، در کتاب داستان ملالانگیز به ایده اینکه: دانش بیتردید غایت آمال و نقطه نهایی هر تحول اجتماعیست میپردازد. در واقع دیدگاه چخوف مغایر با این تعریف است. چخوف تحول و تکامل انسانی را فراتر از جهان بینیهای متکی بر علم و دانش و در اهدافی والاتر میبیند. همین طور او معتقد است که مسائل و مشکلات افراد را باید با توجه به شرایط و موقعیت اجتماعیشان بررسی کرد، دیدگاهی نو و جالب در جامعه تزاری که بعدها زمینه ساز به وجود آمدن افکاری گسترده و متحول با ایدههایی کلی در جامعه تزاری شد.
جملاتی از متن داستان ملالانگیز
پاکی و پرهیزگاری اگر از احساسات ناپسند عاری نباشد فرقی با رذیلت ندارد.
من چه میخواهم؟
میخواهم که همسران ما، فرزندانمان، دوستان و شاگردانمان، به جای دوست داشتن نام و ظاهر و برچسب ما، خودمان را همانند انسان هایی عادی دوست داشته باشند. دیگر چه؟ دلم میخواهد یاور و وارثانی داشته باشم. دیگر چه؟ دلم میخواهد صد سال دیگر بیدار شوم و حتی اگر شده به یک نگاه ببینم علم به کجا رسیده است. دلم میخواهد ده سال دیگر هم زنده باشم … بعدش چه؟
بعدش هیچ. فکر میکنم، مدتی طولانی فکر میکنم، ولی فکرم دیگر به جایی نمیرسد. هر قدر هم فکر کنم و افکارم به هر جایی هم پر بکشند، باز کاملا برایم روشن است که جای یک چیز اصلی، یک چیز بسیار مهم، در خواستههایم خالی ست. در علاقهی شدید من به علم، در میلم به زندگی، در این نشستنم بر یک تخت غریبه و در تلاشم برای شناختن خویشتن، خلاصه در همهی افکار، احساسات و ذهنیتهایی که دربارهی همه چیز دارم، هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد که بتواند همهی اینها را در یک کل واحد گرد آورد. هر فکر و هر احساسی در وجود من جداگانه و برای خویش زندگی میکند و حتی چیرهدستترین تحلیلگران هم نمیتوانند در قضاوتهای من دربارهی علم، تئاتر، ادبیات، دانشجویان و در همهی تصاویری که قوهی تخیل من ترسیم میکند، چیزی پیدا کنند که بتوان آن را ایدهی کلی یا خدای انسان زنده نامید.و اگر این نیست، یعنی هیچ چیز نیست.
آدم از چیزی میترسد که برایش قابل درک نباشد.
وقتی هنرپیشهای که سرتاپا در خرافات و سنتهای تئاتر غرق شده است، میکوشد تک گویی ساده و معمولی «بودن یا نبودن» را نه به شکل ساده، بلکه به علت نامعلومی حتماً با خشمی فروخورده و با تشنجی که به تمام بدن میدهد، بخواند.
پشت جلد کتاب آمده است:
آخرین ماه های زندگی ام، که به انتظار مرگ میگذرد، به نظرم بسیار طولانی تر از تمام عمرم می رسد. قبلا هیچگاه نمی توانستم مثل حالا با گذشت آهسته ی زمان کنار بیایم. پیش از این وقتی انتظار قطار را می کشیدم یا سر جلسه ی امتحان بودم، یک ربع ساعت برایم در حکم ابدیت بود، ولی حالا می توانم تمام شب بی حرکت روی تخت دراز بکشم و با بی اعتنایی کامل به این فکر کنم که فردا هم شبی به همین درازی و بی فروغی خواهم داشت و پس فردا هم...
A Boring Story