کتاب 46 داستان عاشقانه 
فرداي آن روز شنبه بود. او از خواب برخاست. نامه هاي الکترونيکي خود را بررسي کرد. اميدوار بود که فرشته ي گم شده در چت روم باشد. متوجه شد نامه ي جديدي از طرف فرشته ي گم شده برايش ارسال شده... ناگهان صدايي آرام به گوشش رسيد. به سوي صدا برگشت... من اينجا هستم، عشق من. مدت‌هاي مديدي است که انتظارت را کشيده‌ام. اما تو ديگر اينجا هستي، و ما تا ابد در کنار هم خواهيم ماند. و نيمه شب بود که او وارد زندگي جديدش شد. دري به سوي آينده‌هاي زيبا باز شده بود. آينده و آغاز زندگي جديد و...
 
 
پشت جلد کتاب آمده است:
او از پنجره به بیرون خیره شده بود. زوج جوانی دست در دست یکدیگر قدم زنان از خیابان می گذشتند. آن دو محو یکدیگر ابدأ کوچکترین توجهی به اطرافشان نداشتند و غافل از جهان بیرون هم چنان گام بر می داشتند. او آه جانسوزی کشید، چرا که خود نیز زمانی درست به همین سان عاشق شده بود. عشق... نیرویی که قلب را انباشته از احساس شگرف می سازد، و هر روز را به سان تجربه ای جدید زیبا و جذاب می کند. پس آن روزهای سراسر عشق کجا رفته بودند؟ آن عشقی که زندگی اش را خاص و منحصر به فرد ساخته بود، اکنون کجا قرار داشت؟ اشک چشمانش را پاک کرد. عشق هم چون گلی شکوفا می شود، اما می تواند هم چون گلی نیز پژمرده شود. گل سرخ دریافته بود که عشق و خوشبختی و شادی نیز در باغ زندگی وجود دارد، البته در کنار درد و رنج. او دریافته بود که همه چیز در باغ زندگی زیبا نیست. خیلی از علف های هرز دلشان می خواست خارهای تیز گل سرخ زیبا را قطع کنند. چه شگفت انگیزا ناگهان صدایی آرام به گوشش رسید. به سوی صدا برگشت... من اینجا هستم، عشق من. مدت های مدیدی است که انتظارت را کشیده ام. اما تو دیگر اینجا هستی، و ما تا ابد در کنار هم خواهیم ماند... و نیمه شب بود که او وارد زندگی جدیدش شد. دری به سوی آینده های زیبا باز شده بود. آینده و آغاز زندگی جدید.
 
 
 
 



Stories From the Heart
از همین مترجم: ماندانا قهرمانلو

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب