پشت جلد کتاب آمده است:

این رمان دلنشین مخاطب را با الیز چهارده ساله و اهل آیووا همراه می کند. او می داند جنگی جهانی در گرفته اما فکرش را هم نمی کند که آتش آن جنگ دامن گیر خانه شان شود.

سرنوشت بازی دیگری دارد و الیز ناگهان همراه خانواده اش سر از کمپ بازداشتی ها در می آورد. او، محبوس پشت سیم های خاردار، از هرچه دوست داشته و می شناخته دور می شود، حتی از شخصیت خودش. تنها اتفاق مثبت کمپ دوستی او با دختری است آمریکایی ژاپنی و اهل لس آنجلس به نام ماریکو. آن دو همراه هم در این بیابان وحشی رؤیاهای پرشور جوانی را ورای حصارهای کمپ پرواز می دهند، اما چرخش روزگار حتی همین دوستی را هم روا نمی دارد. با وجود این، الیز همچنان منتظر ماریکو است.

جایی که زندگی می کنید لزوما خانه تان نیست. برخی اوقات، جایی که زندگی می کنید فقط مکانی فیزیکی است. یک چهاردیواری و در و چند تا صندلی که رویش بنشینی و اتاقی در انتهایش که تختخوابی دارد و لباس خوابت را هم زیر بالشش تا کردهای حتی در چهارده سالگی هم می فهمیدم باید معجزه شود تا ساختمانی تبدیل شود به خانه، تبدیل شود به موجودی زنده که نفس می کشد، مثل خاله یا عمهای پیر که دوستش دارید یا مثل سگی شکاری و وفادار. معجزه ای که در ساختمان دونپورت اتفاق افتاد، ولی در آن کلبه ای که پنجره هایش به روی مرغدانی باز میشد و در اینجا اتفاق نیفتاد.

 




The Last Year of the War

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب