کتاب دگرگونی
دگرگونی داستان پیچیده ای ندارد: یک مرد میانسال در پاریس سوار قطار می شود تا به ملاقات معشوق خود سیسیل که در رم است برود ، معشوقی که از آمدن او خبر ندارد. آنها طی دو سال گذشته یک بار در ماه مخفیانه ملاقات کرده اند: هربار که که او بخاطر سفر های تجاری اش به رم رفته بود. او اکنون قصد دارد به معشوقش بگوید که سرانجام تصمیم به ترک همسر خود گرفته است ، برای او (سیسیل) کاری در پاریس پیدا کرد و آماده است تا او را به آنجا برگرداند و با او زندگی کند.
دگرگونی تغییر تدریجی ذهن او را توصیف می کند. شور و شوق اولیه و امیدهای او برای شروعی تازه به آرامی باعث شک و تردید ، ترس و بزدلی می شود...
از بارزترین خصوصیات کتاب استفاده بسیار غیرمعمول از دوم شخص برای اشاره به شخصیت اصلی است ، روشی که به راوی دوم شخص معروف است. در دگرگونی شما با جای شخصیت اصلی قرار می گیرد و بین خود و شخصیت اصلی مدام در نوسان خواهید بود. داستان به طور چشمگیری تا آنجا که به زمان و مکان مربوط می شود متراکم شده است. کل این عمل در کمتر از 24 ساعت انجام می شود و هرگز قطاری که شخصیت اصلی در آن سفر می کند را ترک نمی کند ، مگر در طول فلاش بک.
دگرگونی اثر بسیار مهم میشل بوتو شناخته می شود. اثری که گونه ای خاص از رمان نو است.

 

میشل بوتور (Michel Butor) شاعر، رمان‌نویس و مقاله‌نویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه بود.میشل ماری فرانسوا بوتور در مونس-باروول، حومه شهر لیل متولد شد.او فلسفه را در سوربن تحصیل کرد و در سال 1947 فارغ التحصیل شد.وی در مصر، منچستر، تسالونیکی، ایالات متحده و ژنو به تدریس پرداخت.او به خاطر کارهایش جوایز ادبی زیادی از جمله جایزه Prix Apollo، جایزه Prix Fénéonو Prix Renaudot را کسب کرد.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

یاد رفتارهای غیرمنطقی و بچگانهی جرارد در آن روزها افتادم، یاد آن رفتارهای بی ثبات و عورت نمایی های گاه به گاهش. گفتم به گمانم بیشتر زندگی های زناشویی مثل داستان اند، تعليق ناباوری دارند. یعنی تکامل موجب تداوم شان نیست، حتی گریز از حقایقی خاص هم موجب تداوم شان نیست. گفتم از این بابت مطمئنم که هنگام آن اتفاقات، او هم خودش یکی از همان حقایق بوده. چاره ای نبود جز آن که احساساتش را نادیده بگیری، وگرنه داستان ادامه می یافت. گفتم هرچند حالا که به یاد آن روزها می افتم میبینم همین رهانیدن ها، همین چیزهایی که در خدمت روایت داستان، انکار یا خودخواسته فراموش می شدند، همينها لحظه به لحظه تعدادشان بیشتر و بر داستان چیره می شدند. این رهانیدن ها هم مثل همان وسایلی که در خانه اش جا گذاشتم، طى این همه سال معنای شان عوض شد و پذیرش شان همواره هم ساده نبود. مثلا بی تفاوتی من نسبت به رنج جرارد که آن روزها چندان مهم نبود اما بعدها حس گناهم بیشتر و بیشتر می شد. در پی آینده ام خیلی چیزها را از خودم راندم اما حالا همان آینده ام از من رمید، نیروی شماتتش هم آنچنان بیشتر و بیشتر شد که گمان بردم برابر با گناهی مجازات می شوم که هنوز متوجهش نشده ام. گفتم شاید هرگز نفهمم چه چیزهایی را باید برهانم و چه چیزهایی را حفظ کنم.





یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب