معرفی کتاب نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ
داستان این کتاب درباره دو ارباب روسی است که نام کوچک هر دو ایوان است. دوستی و علاقه این دو فرد به هم شهره آفاق است و سال هاست که در کنار هم هستند. اما یک روز سر یک تفنگ، دعوا می کنند و همین نزاع کوچک پایه محکم دوستی شان را متزلزل می کند و از آن پس نزاعی طولانی بین شان شکل می گیرد که به سرانجامی نمی رسد. گوگول در این اثر، زندگی پیش پاافتاده و مبتذل مردم عامی را با لحنی طنز به نمایش می گذارد.

راوی داستان، دانای کل است. اما ابتدای داستان به نظر می رسد شخصی چاپلوس که مقهور جلال و شکوه زندگی این دو ارباب شده مشغول معرفی آن ها به خواننده است. با این وجود در لایه زیرین این چاپلوسی ها گوگول با زبان کنایه خساست، طمع و سنگدلی این دو نفر را به خوبی نشان می دهد. داستان از تفاوت های ظاهری و خصوصیات زندگی این دو نفر آغاز می شود تا در فصل بعدی وارد ماجرای اصلی داستان شود؛ ماجرایی که به متعلقات یکی از ایوان ها مربوط می شود، تفنگی که در دست یکیشان است و آن یکی طالبش شده است.

 

نیکلای واسیلیویچ گوگول، زاده ی 31 مارس 1809 و درگذشته ی 4 مارس 1852، نویسنده ی اوکراینی الاصل روس بود.گوگول در روستای ساروچینتسی واقع در اوکراین کنونی به دنیا آمد. او در کودکی به عمویش در اجرای نمایش هایی به زبان اوکراینی کمک می کرد.گوگول در سال 1820 به مدرسه ی هنری نیژین رفت و تا سال 1828 در آن جا ماند. او در همین مدرسه، نویسندگی را آغاز کرد و به بازیگری نیز علاقه مند شد. گوگول در سال 1831 اولین مجموعه از داستان های خود را به چاپ رساند و خیلی زود با بازخوردهای بسیار مثبتی رو به رو شد.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

من آهی عمیق تر از قبل کشیدم و زودتر با او خداحافظی کردم.

در آن سفر باید به کارهای مهمی رسیدگی می کردم. سوار ارابه ام شدم. اسبهای نحیفی که در میر گورود به آنها اسبهای پیک می گفتند، در حالی که سمهایشان را در تودهی خاکستری گل فرو می بردند و صدایی ناخوشایند تولید می کردند، به راه افتادند. باران چون سیل بر سر سورچی یهودی می بارید و او نیز خود را زیر حصیر پنهان کرده بود. سرتاپا خیس شده بودم. پست حزن انگیز نگهبانی با اتاقکی که در آن مردی معلول زره خاکستری اش را وصله می زد، آرام آرام عقب ماند. باز همان دشت بود که گاه شخم زده شده بود و به سیاهی می زد و گاه سبز بود؛ و باز زاغها و کلاغ های خیس، باران یکنواخت و آسمانی که گریستنش گویی پایانی ندارد. آه، عالی جنابان! چه دنیای ملال آوری است؟




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب