پشت جلد کتاب آمده است:

ناگهان صدای بسیونی بیگ قطع شد و سرش را پایین انداخت. اشکی از پشت عینک ته استکانی اش چکید و بی درنگ تن فرتوتش لرزید و سخت گریه کرد. سکوتی در اتاق حاکم شد. شیخ علی سحاب که شور گرفته بود، بلند شد و با صدای کلفتش فریاد زد: - رهبر فقط مصطفی نحاس! مردم پشت سرش تکرار کردند. جناب کامل که انگار فهمیده بود حاضرین از شلوغی، گرما، تشویق و شعار خسته شده اند، به سمت میکروفون رفت و از آنها تشکر کرد. فاتحه ای برای روح رهبر خواندند. مجموعه داستان عربی سپس جلوی در ایستاد و آنها را بدرقه کرد. دو بزرگ حزب و بعضی از حاضرین رفتند، اما اکثریت در اتاق ماندند. قبلا هم در مراسم های زهار حاضر شده بودند و روندش را می دانستند. پس، کنار جایگاه و روبه روی در کوچک جمع شدند. دیری نپایید که در باز شد و خدمتکار پیرکه لباس سیاه به تن داشت، ظاهر شد. سینی بزرگی به دست داشت. داخلش مقدار زیادی ساندویچ بود که با نان های محلی درست شده و با گوشت آب پز پرشده بود. تاسینی از ورودی در دیده شد، جمعیت وحشیانه به آن حمله کرد. مستخدم ساندویچ ها را به سمت شان پرت می کرد. در چشم به هم زدنی جنگ سختی درگرفت. دست ها بود که ساندویچ های گوشت را می قاپید. صداها بالا رفت و به سرعت تبدیل به جیغ و داد و فحش های رکیک شد. جناب کامل الزهار بالای جایگاه ایستاده بود و مردم گلاویز را تماشا می کرد. آرام بود و حرفی نمیزد تا اینکه معرکه جمع و هرکس با غنیمتی پراکنده شد. کم کم اتاق خالی شد. آنگاه جناب کامل برخاست و در را بست. 

 




Anjoman Montazeran Rahbar

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب