پشت جلد کتاب آمده است:

مردم روستا که در ساحل نشسته بودند، دیدند شناوری بدون اینکه بادبانش باز شده باشد و بدون اینکه جاشوانش پارو بزنند، با سرعت امواج را می شکافد و به سوی روستا می آید.

مردم سراسیمه خود را به کدخدا رساندند و با اضطراب گفتند: «کدخدا! یه جهانی که شراعش جمع شده، داخلش یه نفر نشسته و دو نفر ویسیدن و بدون ایکه میداف بزنن، جلوش کف میکنه و با سرعت به راست میاد هلمو

کدخدا با دستپاچگی خودش را به ساحل رساند و به جهاز میش رمضون که در حال نزدیک شدن به ساحل بود خیره شد؛ چهره ای متفکرانه به خود گرفت و سبيل درازش را تاب داد و با اطمینان گفت: «ای جهاز مال اهل اونان

 



کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب