پشت جلد کتاب آمده است:

در حومه ی این شهر هزارساله فیلسوفی زندگی می کرد. او آموخت که جهان ساده است و سعادت در دسترس هرکسی است. مرد جوانی که از زندگی ناراضی بود، به دیدار این فیلسوف رفت تا برای سوالهایش پاسخی بیابد. این جوان جهان را تودهای آشفته از تناقضات یافت و از نظر ذهن پریشان او، هر تصوری از خوشبختی کاملا پوچ بود

 



کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب