کتاب دل بستن و دل بریدن
به جای جنگیدن با هراسی که وجودم را گرفته بود، دست از مقاومت کشیدم و اجازه دادم هرآنچه که می‌شود بشود. شروع به خوشامدگویی به هراس کردم، و یک چیز دیگر: لحظه ای که خواستم بروم، لحظه ای که در برابر مرگ تسلیم شدم، همه چیز تغییر کرد. مثل این بود که کلیدی را زدم و همه چیز از تاریکی به سمت نور درخشان و شفافی رفت. سوسک ها به یک دسته کبوتر سفید تبدیل شدند و پریدند. تاک ها به آفتابگردان هایی زیبا با ساقه های بلند تبدیل شدند .... من درست وسط الهام بخش ترین بیداری عمرم بودم.

 

 

 

پشت جلد کتاب آمده است:

ادبیات بیگانه 
دل بستن و دل بریدن 
به جای جنگیدن با هراسی که وجودم را گرفته بود، دعوتش کردم. دست از مقاومت کشیدم و اجازه دادم هر آنچه که می شود، بشود. شروع به خوشامد گویی به هراس کردم. و یک چیز دیگر: لحظه ای که خواستم بروم، لحظه ای که در برابر مرگ تسلیم شدم، همه چیز تغییر کرد. مثل این بود که کلیدی را زدم و ناگهان همه چیز از تاریکی به سمت نور درخشان و شفافی رفت. سوسک ها به یک دسته کبوتر سفید تبدیل شدند و پریدند. تاکها به آفتاب گردان هایی زیبا با ساقه های بلند تبدیل شدند. جسدهای پوسیده به متعلقات قلبی من تبدیل شدند؛ خواهرانم، بهترین دوستم، مادربزرگم. آن مه غلیظ و خفه کننده که مرا در بر گرفته بود، به نوری گرم و سفید بدل شد و از درونم به بیرون تابید. توی آن همه نور، حس می کردم که در محضر پروردگارم. خدا بود. دیگرنه فرقی بین ما بود و نه جدایی. من درست وسط الهام بخش ترین بیداری عمرم بودم. 

 

 

 




To Love and Let Go
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب