معرفی کتاب اندوهی ورای رویاها اثر پیتر هاندکه
مادر پیتر هاندکه زنی نامرئی بود. او در طول زندگی خود - که دوره نازی ها ، جنگ و بحران اقتصادی پس از جنگ را شامل می شد - تلاش کرد تا ظاهر خود را حفظ کند ، اما او تنها به یک شناخت وحشتناک از خودش رسید: "من دیگر انسان نیستم." چندی نگذشت که او خود را با مصرف بیش از حد قرص های خواب ، به قتل رساند.
و اینگونه کتاب اندوهی ورای رویاها خلق می شود. پسرش تصمیم می گیرد که آنچه را که می داند و یا فکر می کند که می داند را ثبت کند ، همه ی آنچه او در مورد زندگی مادرش و پیش از مرگش می داند. به روایت خود هاندکه ، "بی صدا بودن کسل کننده - بی صدا بودن شدید" غم و اندوه او را برای همیشه در بر گرفته است. و با این حال ، این تجربه ی بی کلامی ، همانطور که هم رنج و هم عشق را نشان می دهد ، در قلب شیطنت کوتاه اما فراموش نشدنی هانکه نهفته است. این کتاب سخت ، پرتحرک و عمیق یکی از بهترین دستاوردهای یک نویسنده بزرگ معاصر است. کتاب اندوهی ورای رویاها که به عنوان اندوهی فراتر از رویا هم ترجمه شده است در سال 2019 موفق به کسب جایزه ی نوبل ادبیات شده است.

 

پیتر هانکه (به آلمانی: Peter Handke) (زادهٔ ۶ دسامبر ۱۹۴۲ در گریفن اتریش) یک نویسنده و نمایشنامه‌نویس پیشرو (آوانگارد) اتریشی است.او با آفرینش آثاری نو و نامتعارف و تغییر نشانه‌ها و روابط بین شخصیت‌ها در نمایشنامه‌هایی چون «دشنام به تماشاچی» و «کاسپار»، شیوه‌های بدیعی به کار گرفت و به تجربه‌گرایی دست یازید. هاندکه در آثار بعدی خود از شیوه‌های نوآورانهٔ درهم شکستن مرزهای زمان و بازگشت به اصل خویش و به کاربستن اشیاء و رویدادهای عادی برا...

 

 

قسمت هایی از کتاب اندوهی ورای رویاها 
 روزنامه ی کارتنر ولکشتانگ در شماره ی روز جمعه ی خودش این تیتر را ذیل اخبار محلی کار کرده بود: جمعه شب در روستای الف. (شهرستان ب.) یک زن خانه دار 51 ساله با خوردن بیش از حد قرص های خواب آور دست به خودکشی زده است. تقریبا 7 هفته از مرگ مادرم می گذشت؛ من بهتر دیدم که مشغول کارم شوم قبل از این که نیاز پیدا کنم تا درباره ی مادرم و هر آنچه را که به شدت از ناحیه رحلت و در مراسم خاکسپاری او و همچنین کشیده شدنم به درون یک لالی خمود برآمده از واکنشم به خبر خودکشی اش احساس کرده ام، مطلبی را به رشته تحریر درآورم. بله، مشغول کار شدم: زیرا علیرغم این که گاهی اوقات به شدت این نیاز به نوشتن درباره ی مادرم را حس می کنم، اما این نیاز شکلی بسیار مبهم دارد و اگر من روی آن کار نکرده بودم، با قدرت ذهنی فعلی ام تنها باید پشت ماشین تحریرم می نشستم و دوباره و چند باره همین کلمات را تایپ می کردم. این نوع محرک درمانی تنها حالم را خراب می کند؛ آن فقط باعث انفعال و بی تفاوتی ام می شود. احتمال دارد که همین روزها به سفر بروم - این کار مرا از شر چرت های ناهشیارانه و ولو شدن هایم می رهاند. در طول چند هفته ی گذشته من بیش از همیشه کج خلق بوده ام؛ بی نظمی، سردی و سکوت مرا به سمت گیجی و حواس پرتی کشانده است؛ من تحمل دیدن یک خرده نان یا یک تکه پرز و کرک را ندارم و به محض دیدن شان آنها را از روی زمین برمی دارم. فکر کردن به این خودکشی باعث بی تفاوتی من شده و گاهی هم از این که شئی که در دست دارم از دستم نیفتاده، حسابی جا خورده ام. از این رو من مشتاق این لحظات هستم چرا که آنها مرا از بی علاقه گی رهانیده و ذهنم را پاک می کنند. حس من به وحشت حالم را بهتر می کند: و همین ملالتم را هم برطرف می سازد؛ یک تن سست و بی اراده، عدم وجود فواصل خسته کننده و یک گذر بدون درد زمان. 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب