هدا مارگولیوس کووالی، نویسنده و مترجم نامدارِ اهلِ جمهوری چک است که در سال 1919 در پراگ متولد شد و در سال 2010 در همین شهر درگذشت.

 

 

پشت جلد کتاب آمده است:

داستان زندگی هدا کووالی در سایه جنگ جهانی دوم و بعد حکومتی توتالیتر روایت می شود، پس به نظر باید پر باشد از مرگ و سیاهی، با این همه زوایت میل به زندگی است، داستان زنی در نوسان میان بیم و امید در دل چکسلواکی آشوب زده؛ حسنش این است اما که به بیان تجربیات شخصی محدود نمی شود. راوی به قدرت کلمات واقف است و جایی می گوید تنها سلاح ضعفا همین کلمات هستند، از همین روست که روایتش را بی پرده می نویسد. اما ناظر بیطرفی هم نیست؛ خودش می گوید طرف زندگی ایستاده، همان ساده ترین ایدئولوژی، که به خاطرش از اردوگاه نازی ها می گریزد. او نشانمان می دهد که چطور جنگ چهره آدم ها را عوض می کند؛ اینکه چطور در پی ش ادمانی پایان جنگ، ناامیدی برمی گردد و بعد امید، همراه با شوری برای تغییر، با وعده های ایدئولوژی ای دل فریب، رخ نشان می دهد و در نهایت در این چرخه باطل دوباره یأس است که برمی گردد؛ نشانمان می دهد که چطور وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد روابط انسانی به حاشیه رانده می شود و زندگی شکلی سلبی به خود می گیرد، به گونه ای که دیگر کسی در پی چیزی نیست جز دور ماندن از دردسر. هدا کووالی درواقع ما را با خودمان، در مقام انسان، رودررو می کند و واقعیت های تاریک ذات انسان را پیش رویمان می گذارد، چرا که چنان که خودش می گوید:

حرف آنهایی که میگفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در گتم نمی رفت. میخواستم همه چیز را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بزک نکنم و اتفاق ها را همان طور که بودند در خاطر ثبت کنم. میخواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادف جان سالم به در برده بودم




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب