پشت جلد کتاب آمده است:

در یک صبح یخ زده در ژانویهی ۱۹۶۵، گشت نظامی به خانهی لئو آبرگ هفده ساله آمد تا او را به اردوگاهی در شوروی بفرستند. لئوپنج سال از زندگی اش را در کوره های گک پزی میگذراند، زغال سنگ بار می زند، آجر می سازد، مات مخلوط می کند و با گرسنگي بی رحم حاکم بر اردوگاه کار اجباری اش مبارزه می کند: یک بیل زغال سنگ به اندازه یک گرم نان ارزش دارد. هرتا مولر، برنده جایزه نوبل، باموشکافی بی طرفانه و شور شاعرانه اش، دنیای درهم ریخته اردوگاه کار را با تمام پوچی های ذهنی و جسمی اش به تصویر می کشد. مولر، از زبان لئوهمه وصف ناشدنیها را بیان می کند؛ لئویی که از شدت گرسنگی به نکته سنجی توهم آمیز و درعین حال عمیقی رسیده است. در تک تک تصویرسازی های مدهوش کننده، اشیای روزمره هدفی جدید پیدا میکنند جعبه گرامافون به چمدان تبدیل می شود، دستمال جیبی نقش چشم زخم را میگیرد، یک لوله جداری قرارگاهی می شود برای عشاق... اما قلب فقط به ماشینی برای خون رسانی تقلیل می یابد، و نفس باضرب آهنگ بیل هایی که در هوا تاب می خورند، می رود و می آید. گرسنگی فرشته ای سیری ناپذیر می شود که روز و شب اردوگاه را به تسخیر خود درمی آورد، اما در عین حال حریف پای تمرین است و چنان ضربه های سهمگینی حواله می کند که لئو ارتباط ناگسستنی اش با زندگی را از یاد نبرد.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب