کتاب کابوی تحمل ناپذیر
بولانیو می گوید: «به راستی سالم تر است سفر نکردن، سالم تر است جنب نخوردن و هرگز از خانه پا بیرون نگذاشتن، بهتر است در زمستان خود را با لباسی گرم بپوشانید و تنها در تابستان شال گردنتان را بردارید، سالم تر است نه دهان بگشایید و نه پلک برهم زنید، سالم تر است نفس نکشیدن. اما حقیقت این است که نفس می کشید و رهسپار سفر می شوید.» و او خود در این سفر لای تک تک منافذ، در پی هر قدمی که برمی دارد، با و در ادبیات نفس می کشد. چه آنکه خود، ادبیات را محصول رگباری شگفت از خون، عرق، اسپرم و اشک می داند.

وقتی بولانیو کتاب حاضر را به ناشرش تحویل می داد، در مخیله اش هم نمی گنجید که روزهایش به شماره افتاده اند. و کمتر از پانزده روز بعد در انتظار پیوند کبد از دنیا رفت و کابوی تحمل ناپذیر را هرگز به چشم ندید. با این همه آنگاه که خطابه ی «ادبیات + بیماری = بیماری» را به رفیق و پزشک معالجش ویکتور بارگاس تقدیم می کرد، گویا صدای جرس را از دوردست ها می شنید که با صلای نویسنده ی محبوبش، بورخس در هم آمیخته بود که می گفت: «تنها آنچه گذشته است، از آن ماست.»

روبرتو بولانو در "کابوی تحمل ناپذیر" پنج داستان و دو مقاله را ارائه کرده است. در جیم ، او از برخورد با غمگین ترین آمریکایی در جهان سخن می گوید. در کابوی غیرقابل تحمل، وکیل نمونه ای از آرژانتین را به تصویر می کشد که در عضو گروه پامپاها است. در پلیس موش ها ، کارآگاه پپه التیرا ما را از سیاست شوم زیرزمینی آگاه می سازد. سفر آلوارو روسلوت سرنوشت غیرمعمول یک نویسنده آرژانتینی دهه پنجاه را نشان می دهد. دو روایت کاتولیکی، احتمال رویارویی یک نوجوان و یک قاتل سریالی مذهبی را ارائه می دهد. از بین این دو روایت، ادبیات + بیماری = بیماری ، ما را با شوخ طبعی بولانو غافلگیر می کند و در اسطوره های کتولوه چند صحنه ادبی مطرح می شوند.


روبرتو بولانیو، زاده ی 15 ژوئیه 1953 و درگذشته ی 28 آوریل 2003، نویسنده و شاعر شیلیایی و از پیشگامان موج نوی داستان نویسی آمریکای جنوبی است.او زندگی ای را از سر گذراند که مشخصه ی اصلی اش آوارگی بود. پدرش راننده کامیون و مادرش معلم بود. در زمان کودکی بولانیو، او و خانواده اش بین شهرهای مختلف شیلی سرگردان بودند و بالاخره در سال 1968 به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. 

 

پشت جلد کتاب آمده است:

بولائیو می گوید: « به راستی سالم تر است سفر نکردن، سالم تر است جنب نخوردن و هرگز از خانه پا بیرون نگذاشتن، بهتر است در زمستان خود را با لباسی گرم بپوشانید و تنها در تابستان شال گردنتان را بردارید، سالم تر است به دهان بگشایید و نه پلک بزنید، سالم تر است نفس نکشیدن. اما حقیقت این است که نفس میکشید و رهسپار سفر می شوید.» و او خود در این سفر لای تک تک منافذ، در پی هر قدمی که بر می دارد، با و در ادبیات نفس میکشد. چه آنکه، ادبیات را محصول رگباری شگفت از خون، عرق و اشک میداند.

وقتی بولانيو کتاب حاضر را به تارش تحویل می داد، در مخیله اش هم نمیگنجید که روزهایش به شماره افتاده اند. و کمتر از پانزده روز بعد در انتظار پیوند کبد از دنیا رفت و کابوی تحمل ناپذیر را هرگز به چشم ندید. با این همه آن گاه که خطاب « ادبیات + بیماری = بیماری» را به رفیق و پزشک معالجش ويکتور بارگاس تقدیم میکرد، گوییا صدای جرس را از دوردست ها می شنید که با صلای نویسنده محبوبش، بورخس درهم امیخته بود که می گفت: «تنها آنچه گذشته است از آن ماست.» 




The Insufferable Gaucho

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب