عشق در روزگار وبا
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.43559
-
وضعیت :
ناموجود
- مولف: گابریل گارسیا مارکز
- مترجم: بهمن فرزانه
- وزن(گرم): 739
- تعداد صفحه: 542
- ناشر: نیک
- موجودی: 0
- امتیاز:
کتاب عشق سالهای وبا
گابریل گارسیا مارکز، نویسنده ی رمان «صد سال تنهایی»، در شاهکار خود به نام رمان عشق در زمان وبا، داستان عشقی نافرجام را روایت می کند؛ عشقی آن چنان پرشور که تمام رقبا را به زانو درمی آورد و محدود به زمان نیست. از زمانی که فرمینا دازا به ابراز احساسات فلورینتو آریزا جواب رد داد و به جای او با دکتر جوونال اوربینو ازدواج کرد، پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز است که می گذرد. فلورنتینو در طی این سال ها، آغوش باز زنان بسیاری را تجربه کرده اما به جز فرمینا، عاشق هیچ کس نشده است. او بر عشق جاودان خود به فرمینا قسم خورده است و به امید تجربه ی دوباره ی ابراز علاقه به معشوقه اش زندگی می کند. شوهر فرمینا، حین پایین آوردن طوطی خود از یک درخت انبه، به پایین افتاده و کشته می شود. بعد از این اتفاق، فلورنتینو فرصت را برای بیان دوباره ی عشق جاویدانش به فرمینا مناسب می بیند؛ اما عشقی آن چنان کهن هنوز هم می تواند پس از سال ها زنده مانده باشد؟ ایده ی اصلی گابریل گارسیا مارکز در رمان عشق در زمان وبا این است که درد عشق، به معنای واقعی کلمه، یک بیماری بوده و مانند وبا می تواند زندگی انسان ها را تهدید کند. فلورنتینو از درد عشق، مانند درد هر بیماری دیگری در رنج و عذاب است؛ در قسمتی از داستان، او برای بیشتر حس کردن بوی عطر فرمینا، تعدادی گل را جویده و می بلعد که باعث می شود حالش به هم بخورد. در بخش پایانی، اعلان شیوع یک طاعون استعاری نیز، نمایان گر همین درد عاطفی است.
پشت جلد کتاب آمده است:
نگاه ناخدا به سمت فرمینا داثا چرخیدم و بر پلک هایش نخستین بارقه های یخچه های زمستانی را تشخیص داد. سپس فلورنتينو آریتا را برانداز کرد، با سلطه خلل ناپذیرش بر خویش و عشق تهور آمیزش، و تردیدی دیرهنگام گریبانش را گرفت که باعث هراسش شد: آنچه حد و مرز نمی شناسد زندگی است نه مرگ. ازش پرسید: " خب، جنابعالی خیال می کنید تا کی می توانیم این رفت و برگشت مرده شور برده را ادامه بدهیم؟ فلورنتينو آرینا پاسخ را از پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز پیش - به اضافه شب هایشان آماده در آستین داشت. و گفت: تمام عمر". و «عشق در روزگار وبا» روایت بیش از نیم قرن شیدایی است که تاماس پینچون درباره اش با وجد می گوید: واقعا محشر است...