برای N

در صفحه ۲۷۰ کتاب برای N می‌خوانیم:

ثابت مى‌کنم که دوست داشتن مى‌تواند دلیل هرکارى بشود.

برای N چهارمین اثر بلند میناتو کانائه، نویسنده محبوب و پرفروش ژاپن و برنده جوایزى نظیر هونتایشو، شرلى جکسون و جایزه ادبى الکس است. این کتاب که همچون دیگر آثار میناتو کانائه در زمره پرفروش‌ترین‌ها قرار گرفته و بلافاصله سریالى تلویزیونى از روى آن ساخته شد، در ژانر معمایى روایتگر قتل زن و شوهرى است.


خلاصه کتاب برای N
همچون اثر دیگر میناتو کانائه، یعنى رمان تاوان، این رمان نیز از منظر چهار راوى روایت مى‌شود. در ابتداى کتاب با چهار اعتراف روبرو مى‌شویم که از زبان چهار جوانى روایت مى‌شود که در صحنه قتل حاضر بوده‌اند. آنها دلایل خود را براى ورود به خانه مجلل آقاى نوگوجى که مدیر یکى از شرکت‌هاى بزرگ است، بیان مى‌کنند. در نهایت نیشیزاکى، پسرى خوش چهره که به داشتن روابط غیر اخلاقى با همسر آقاى نوگوجى متهم بوده، به عنوان قاتل راهى زندان مى‌شود.

اما آیا این تمام داستان است؟ در پس این روایتِ سازماندهى شده، حقایقى نهفته که با گذشته این چهار نفر در هم آمیخته است. حقایقى که با ظرافت به هم بافته شده‌اند و تار و پودى پلیسى – روانشناسانه به این کتاب داده‌اند:
ظاهرا هر کدام از ما هرچند نتوانستیم همه چیز را حفظ کنیم، ولى همین که توانستیم از آن آدمِ ارزشمندمان مراقبت کنیم، راضى بودیم و براى همین هیچ کدام حقیقت را درست و کامل نگفتیم. 

در ادامه هر کدام از این چهار نفر سعى مى‌کنند تا با بیان بخشى از حقایق از دیدگاه خود، به داستانِ واقعى که آن بهدازظهر اتفاق افتاد و موجب مرگ آقاى نوگوجى و همسرش شد، شکل بدهند. به تعبیر آنها:

مى‌رفتیم تا شاهزاده خانم بیچاره‌اى را که به وسیله‌ى شاه بزرگ و خبیث در آن برج سر به فلک کشیده حبس شده بود، نجات دهیم و آزاد کنیم.

اما دلیل اینکه چرا باید دست به همچین کارى مى‌زدند و یا چه چیز آنها را به سرنوشت شاهزاده خانم علاقه‌مند کرده بود، همه گره خورده با گذشته آنهاست. گذشته‌اى زخم خورده و مجروح که داغ بسیار بر بدن هر یک از آنها گذاشته است. خیلى زود هر یک از آنها کودکى خود را در هر یک از قطعاتِ این آینه شکسته مى‌بیند و این شروعى است براى سر باز کردنِ زخم‌هاى قدیمى و…


جملاتی از متن کتاب برای N
فلسفه‌ى تولید کردن به دست آدم این است که از نیستى و کمبودها چیزى را تولید کند و بیرون بکشد، ولى اگر یک نفر بدون خواست خودش، سرنوشت به او همه چیز داده باشد، شاید به نظر اطرافیان خوش اقبال بیاید، ولى مگر این بزرگ ترین بخت برگشتگى نیست؟ 

وقتى به من گفتند که بیش از شش ماه دیگر زنده نخواهم بود، با خودم گفتم خدا را شکر که ازدواج نکردم، خدا را شکر که بچه‌اى ندارم. اینکه من از این دنیا بروم، کمى برایم ترسناک است، ولى اصلا به آن به عنوان موضوعى غم انگیز نگاه نمى‌کنم؛ چون با رفتن من از این دنیا کسى غمگین نمى‌شود. 

اینکه آدم استعداد خودش را براى خودش به کار بگیرد خب به این معناست که هیچ وقت فراتر از ظرفیت خودش نمى‌رود. فرض کن همین حالا جلوى چشمت پلى قرار دارد که دارد خراب مى‌شود. اگر از این پل عبور کنى، شاید چیزى در آن سمت باشد، ولى معلوم نیست که آن چیز ارزش به جان خریدن را داشته باشد. اگر چنین شرایطى پیش بیاید تو از پل عبور مى‌کنى؟ 

 آدم فکر نمى‌کند که با همین زندگى به اندازه‌ى کافى خوشبخت است، نه؟ 

هیچ روش مطالعه‌اى به اندازه‌ى این روش که آدم شخصیت اصلى داستان و نویسنده را یکى فرض کند، باعث تعبیر و تفسیر مزخرف نمى‌شود. 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب