نینا سنکویچ در رمان تولستوی و مبل بنفش از روزهاى سختِ از دست دادن مى‌نویسد، از درد جانکاهِ فراق، از روزهایى که امید و یاس به هم گره خورده‌اند و زندگى بوى برگ‌هاى خشکیده را مى‌دهد.

در پشت جلد رمان تولستوی و مبل بنفش آمده است:

مردم کتاب‌هایی را که دوست دارند به اشتراک می‌گذارند. آن‌ها می‌خواهند حس خوبی که موقع خواندن کتاب‌ها احساس کرده‌اند یا ایده‌هایی را که در صفحات کتاب‌ها یافته‌اند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خواننده کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتابِ محبوب سعی می‌کند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتاب‌ها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی هم، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهداکننده کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمی‌کند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتاب‌های مورد علاقه‌اش است هدیه می‌کند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف می‌کنیم کتابی را دوست داریم، انگار داریم اعتراف می‌کنیم که آن کتاب جنبه‌هایی از وجودمان را به خوبی نشان می‌دهد، حتی اگر آن جنبه‌ها معلوم کند که ما هلاک خواندن رمان‌های عاشقانه‌ایم، یا دلمان لک زده برای داستان‌های ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتاب‌های جنایی هستیم.

 

کتاب تولستوی و مبل بنفش در سال ۲۰۱۱ از طرف سایت گودریدز جزء ۲۰ کتاب برتر در زمینه خاطرات و اتوبیوگرافى شد.

از دیگر ترجمه‌های لیلا کرد می‌توان به دو کتاب زیر اشاره کرد:

کتاب خیابان چرینگ کراس شماره ۸۴
کتاب زندگی داستانی ای. جی. فیکری

 

کتاب تولستوی و مبل بنفش
بخش اول کتاب به سختى قابل تحمل است، نه از آن رو که بد نوشته شده و یا ثقیل و سنگین است؛ تنها به آن جهت که حامل تجربیاتِ سختى است که ذهن همه‌ى ما از پذیرش شان گریزان است. غمِ از دست دادن عزیزى مى‌تواند زندگى را به کاممان چنان تلخ کند که تصور آینده‌ى بى او برایمان ناممکن باشد. خاطراتِ نینا از روزهاى آخرِ زندگى خواهرش، آن مارى، گره خورده است به بوى بیمارستان و درد و رنج و بیمارى. از همین روست که چند صفحه‌ى اول براى کسى که چنین تجربه‌اى را از سرگذرانده، ممکن است بیش از حد دردناک باشد.

عبارات معناشناسانه‌اى که نویسنده در لابه‌لاى تجربیاتش بیان مى‌کند، ذهنِ خواننده را هشیار نگه می‌دارد تا بداند قرار است خوراکى اگزیستانسیال را نوش جان کند:

این اولین موضوع وحشتناک در از دست دادن آن مارى بود: او خودش را از دست داده بود. او زندگى و شگفتى‌هایش، امکانات بى حد و حسابش را از دست داده بود.

اما طولى نمی‌کشد که نینا پادزهر را مى‌یابد. گرچه نمى‌تواند خواهرش و روزهاى خوش با هم بودنشان را بازگرداند، اما تلاش مى‌کند با کمک عشقِ جادوییش به کتاب‌ها، تسکینى براى قلبِ رنجیده‌اش بیابد. سرانجام عزمش را جزم می‌کند تا خود را از منجلابِ یاس و ناامیدى بیرون بکشد:

از روزى که آن مارى از دنیا رفت من مسابقه‌اى را شروع کردم؛ مسابقه‌ى فرار از مرگ.

و مسابقه‌ى او گره خورده بود با ماراتنى نفس گیر میانِ صفحاتِ کتاب‌ها:

من در تمام زندگى‌ام از کتاب‌ها براى آگاهى، براى کمک به رهایى از پریشانى و براى گریز استفاده کرده‌ام.

او حالا به دنبال این است که نه تنها به جاى خودش، بلکه به جاى خواهرش هم زندگى کند. علاقه‌ى مشترک نینا و خواهرِ از دست رفته‌اش او را بر آن میدارد تا عهدى با خود ببندد و آن این است که “به مدتِ یکسال، هر روز کتاب” بخواند و پس از آن نقدى بر کتاب بنویسد و آن را در وب سایتِ “هر روز کتاب بخوان” منتشر کند. تصورِ این کار ممکن است براى هر کسى سخت باشد چرا که جداى زندگىِ روزمره، درگیرى‌هایى اجتناب‌ناپذیر ممکن است روالِ کتابخوانىِ هر روزه را مختل کند. اما نینا بر آن است تا به عهدش وفا کند. او سعى مى‌کند با این مسئله اینگونه کنار بیاید:

اگر تلفن زنگ مى‌زند، به آن جواب مى‌دادم. کسى که زنگ زده بود مى‌پرسید؛ «سرت شلوغ است؟»

«بله، مشغول کار هستم.» نشسته روى مبل، گربه‌ها کنارم، داشتم یک کتاب خیلى خوب مى‌خواندم. کار من امسال این بود و کار خوبى هم بود. درآمدى در کار نبود، اما رضایتمندى‌اش هرروزه و عمیق بود.

در ادامه نینا هر آنچه را که از کتاب‌هاى مختلف آموخته در اختیارِ خواننده مى‌گذارد، یک ضمادِ قوى، یک مُسکن بى‌نقص که فرد را آرام آرام در طى مراحل پذیرش همراهى مى‌کند و سعى مى‌کند به او بفهماند زندگى ادامه دارد، و تنها گنجینه‌ى ارزشمندِ به جا مانده، خاطراتِ روزهاى سپرى شده است.

وقتى تصمیم گرفتم هرروز یک کتاب بخوانم و درباره‌اش بنویسم، سرانجام دست از فرار کشیدم. نشستم و ساکن و بى‌حرکت شروع به خواندن کردم. هر روز خواندم و بلعیدم و هضم کردم و به همه آن کتاب‌ها فکر کردم. درباره‌ى نویسنده‌هایشان، شخصیت‌هایشان و سرانجام‌هایشان. خودم را در دنیایى که نویسنده‌ها خلق کرده بودند غوطه‌ور کردم و شاهد راه‌هاى جدید پیمودن پیچ و خم‌هاى زندگى بودم. ابزار شوخ طبعى و همدلى و ارتباط را کشف کردم. من از طریق کتاب خواندنم، به اصلِ ادراک رسیدم.

و این خواننده‌ى کتاب است که همگام با نویسنده راه را مى‌پیماید و از پیمایش آن راه توشه‌اى براى التیامِ زخم‌هاى زندگى بر میگیرد. خواندن کتاب تولستوی و مبل بنفش را به هر آن کس که داغى بر سینه دارد و هر آن کس که پیوندى با کتاب‌ها بسته، توصیه مى‌کنم.


جملاتی از متن کتاب تولستوی و مبل بنفش
سال‌هاى سال کتاب‌ها برایم مانند دریچه‌اى بودند که از آن به چگونگى رویارویى آدم‌هاى دیگر با زندگى نگاه مى‌کردم؛ به غم‌ها و شادى‌هایشان و به ملال و سرخوردگى‌هایشان. حالا بار دیگر براى دریافت همدلى، راهنمایى، رفاقت و کسب تجربه از آن دریچه نگاه خواهم کرد. کتاب‌ها این‌ها را و حتى بیشتر از این‌ها را به من خواهند بخشید.

هر لحظه‌اى که در زندگى تجربه مى‌شود مى‌تواند آینده را رقم بزند. زمان حال از گذشته نشئت مى‌گیرد. اتفاقات خوبى که در گذشته رخ داده‌اند، دوباره نیز روى خواهند داد. لحظه‌هاى زیبایى، نور و شادى همیشه زنده‌اند.

مردم اغلب از اهمیت زندگى در لحظه‌ى اکنون حرف مى‌زنند و غبطه مى‌خورند به اینکه کودکان بى اینکه به گذشته فکر کنند یا نگران آینده باشند از لحظات شاد اکنونشان لذت مى‌برند. باشد! موافقم. اما این تجربه -تحربه‌ى زندگىِ سپرى شده – است که به ما امکان مى‌دهد لحظات شاد را به خاطر بیاوریم و دوباره احساس شادى کنیم. این از توانایى‌هاى ماست که لحظه‌اى را که به ما قدرت و توان مى‌دهد دوباره زندگى کنیم. بقاى ما به توانایى به خاطر آوردن بستگى دارد (کدام نوع توت را نخوریم، از حیوانات بزرگ درنده دور بمانیم، نزدیک آتش چمباتمه بزنیم ولى به آن دست نزنیم.) اما نجات ما از خود درونى‌مان به خاطره‌ها بستگى دارد.

این نعمتى است که ما انسان‌ها از آن برخورداریم؛ یک عمر چسبیدن به زیبایى‌هایى که در یک لحظه حس کرده‌ایم. ناگهان زیبایى نزد ما فرا مى‌رسد و ما با سپاسگزارى آن را مى‌پذیریم. ممکن است مکان و زمان آن را نتوانیم به خاطر بیاوریم، اما خاطره‌ها قادرند با یک جرقه، بدون هیچ هشدارى یا از روى عمد به ذهنمان هجوم بیاورند.

همیشه راه حلى براى ناامیدى هست و آن، وعده‌ى زیبایى‌هایى‌ست که در آینده در انتظار است.

عادى بودن وجود کسى یک نعمت است؛ داشتن او بدون فکر کردن به از دست دادن یا دوباره هرگز ندیدن او، این یک نعمت است.

کل دنیا باید براى هر مرگى به لرزه دربیاید، اما اگر این طور مى‌شد، ما دیگر هرگز نمى‌توانستیم رنگ آرامش را ببینیم. در حقیقت جهان با مرگ و اندوه به لرزه در مى‌آمد.

کلمات شاهدى بر زندگى‌اند؛ آنها آنچه اتفاق افتاده را ثبت مى‌کنند و به همه‌ى آن، رنگ واقعیت مى‌بخشند. کلمات داستان‌هایى را خلق مى‌کنند که تبدیل به تاریخ و ماندگار مى‌شوند. حتى داستان‌ها هم تصویرگر حقیقت اند: داستان خوب حقیقت است. داستان‌هایى درباره‌ى زندگى‌هاى به یاد مانده، که گذشته را به یاد ما مى‌آورند؛ در عین حال کمک مى‌کنند تا به جلو حرکت کنیم.

بخشیدن شکل والایى از پذیرش است؛ پذیرش اینکه زندگى عادلانه نیست.

کتاب دوستانى هم هستند که از ترسِ اینکه گنجینه‌ى کتابشان را براى همیشه از دست بدهند، هرگز کتاب امانت نمى‌دهند. (یک ضرب المثل قدیمى عربى اندرز مى‌دهد که «کسى که کتاب امانت مى‌دهد، یک احمق است؛ اما کسى که کتاب را پس مى‌دهد، احمق‌تر است.») من به پیروى از توصیه‌ى هنرى میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بوده‌ام: «کتاب‌ها هم مثل پول دائما باید در گردش باشند. تا جایى که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! مخصوصا کتاب را؛ کتاب‌ها به مراتب بیشتر از پول، چیزى براى عرضه کردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه مى‌تواند دوستان بسیارى برایتان به ارمغان بیاورد. زمانى که با ذهن و روحتان صاحب کتابى هستید، ثروتمندید. اما وقتى آن را به شخص دیگرى بدهید، سه برابر ثروتمندید.»

آیا تابه حال قلبت به خاطر تمام شدن کتابى به درد آمده است؟ آیا شده تا مدت‌ها بعد از تمام کردن کتابى نویسنده‌اش همچنان در گوشَت نجوا کند؟

شاید عشق همین باشد؛ رام کردن هوس و تبدیل آن به چیزى سخت و دائمى.

ما جایگزین شدنى نیستیم. ما براساس اینکه چطور دوست داشته م‌ شویم منحصر به فردیم.

ابراز عشق است که ما را گرم نگه می‌دارد؛ حتى در روزهاى پایانى زمستان.

جایى که خاطره هست، خلا معنى ندارد. وقتى که من بمیرم، کسى مرا به یاد خواهد آورد و مرا باز خواهد گرداند.

یک کتاب مشترک مثل فرار با یک همراه است.




Tolstoy and the Purple Chair
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب