مرگ وزیر مختار
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.41809
-
وضعیت :
ناموجود
- شابک: 9789642090716
- مولف: یوری نیکلایویچ تینیانوف
- مترجم: مهدی سحابی
- تعداد صفحه: 568
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-19-4 | بخش B ستون 19 ردیف 4
- توضیح: رقعی شومیز مهدی سحابی
کتاب مرگ وزیرمختار اثر یوری نیکلایویچ تینیانوف، نویسنده، منتقد، فیلمنامهنویس و محقق روسی است. وی از برجستهترین نویسندگان جنبش فرمالیسم روسیه به شمار میرود. یکی از مهمترین آثار او کتاب مرگ وزیرمختار است که داستان زندگی آلکساندر گریبایدوف است، روایتی تاریخی که از نگونبختی مردی میگوید که ناخواسته وارد بازی سیاست شد و درنهایت در ایران کشته شد.
از دیگر آثار این نویسنده میتوان به «داستایفسکی و گوگول» اشاره کرد که در سال ۱۹۲۱ دربارهی تاریخ ادبیات کشورش نوشته است. تینیانوف در ۱۹۸۴ به دنیا آمد و در سال ۱۹۴۳ درگذشت و تا زمان برگزاری دومین کنگرهی نویسندگان شوروی در سال ۱۹۵۴ کسی در روسیه نامی از او نبرد.
مرگ وزیرمختار اولین بار توسط مرحوم مهدی سحابی در سال ۱۳۵۶ ترجمه و چاپ شد. در سال ۱۳۸۷، هنگامیکه مترجم در حال بازبینی ترجمه بود، از دنیا رفت و چند سال بعد به کمک برادرش پروندهی این اثر تاریخی دوباره به جریان افتاد. سپاس ریوندی آن را ویرایش کرد و آبتین گلکار قسمتهایی از کتاب را که در نسخهی انگلیسی جا افتاده بود، از زبان روسی پیدا کرد و به متن ترجمهشده اضافه کرد. و درنهایت تبدیل شد به این اثر فاخر که خواندنش خالی از لطف نیست.
خلاصه کتاب مرگ وزیرمختار
وزیرمختار، آلکساندر سرگویچ گریبایدوف، شاعر، نویسنده و فیلمنامهنویس مشهور روسی در اوایل قرن نوزدهم است که البته هیچیک از آثارش در زمان حیاتش منتشر نشد. این کتاب به بررسی داستان زندگی گریبایدوف میپردازد که به دلایلی کاملاً نامعلوم و برخلاف میلش وارد سیاست شد و پس از امضای معاهدهی ترکمانچای توسط عباسمیرزا در سال ۱۸۲۸ که بهواسطهی آن ایران متحمل خسارات جبرانناپذیری شد، ارتقاء گرفت و به مقام وزیرمختار روسیه در سفارت ایران منصوب شد.
محوریت داستان گریبایدوف است و دوسوم ابتدای آن به وقایع مسکو و سنپترزبورگ میپردازد و یک سوم پایانی آن در ایران رخ میدهد. درنهایت هم همانطور که از اسم کتاب پیداست، با مرگ وزیرمختار در ایران در زمان پادشاهی فتحعلیشاه مواجه میشویم. این کتاب زمستان ۹۶ توسط نشر ماهی روانهی بازار شد.
درباره کتاب مرگ وزیرمختار
این سرنوشت شوم گریبایدوف، وزیرمختار روسیه در ایران در زمان پادشاهی فتحعلیشاه است:
وزیرمختار هنوز زنده بود.
یک کبابی شمیرانی دندانهای جلوییاش را خُرد کرده بود. یکی دیگر با چکش به عینکش زد و یکی از شیشههای عینک به چشمش فرو رفت. کبابی سر او را بر چوبی کرد و بیرق تازهی خود را به اهتزاز درآورد. سر وزیرمختار سبکتر از سبد گوشتی بود که او معمولاً به دوش میکشید.
وزیرمختار کافرْ مسئول جنگها، قحطی، ظلم حکام و محصول بد آن سال بود. اکنون، بر سر چوبدست، بر فراز کوچهها میگذشت و از آن بالا با دندانهای شکسته میخندید. کودکان با سنگ او را نشانه میگرفتند و به هدف میزدند.
وزیرمختار هنوز زنده بود.
نویسندهی این کتاب اگرچه اصلیت روسی دارد، اما دید بسیار مثبتی نسبت به ایران و ایرانیان دارد و بارها در طول داستان شاهد این دیدگاه بیغرض او هستیم. ابتدای داستان در مسکو و سنپترزبورگ اتفاق میافتد، داستان ریتم بسیار کندی دارد و گاهی وقایع آنقدر به سختی پیش میروند که ذهن خواننده خسته میشود. گریبایدوف عهدنامهی ترکمانچای را به ایران برده و با عباسمیرزا ملاقات داشته است، حالا برای دومین بار عازم ایران است و بسیار مضطرب و آشفته است.
خاطرات گریبایدوف از بار اولی که به ایران رفته بود، در این کتاب بسیار دقیق توصیف شده است. در صفحهی ۱۱۵ کتاب میخوانیم:
«طی اقامتم در ایران این سیاست را در پیش گرفته بودم: با چوبفروشها مؤدب بودم، با قنادها بهنرمی رفتار میکردم و در برخورد با میوهفروشان خشونت به خرج میدادم.»
نسلرود، این شوخطبع مشکلپسند، ابروهایش را بالا برده و انتظار لطیفهای را میکشید. با توجه به تابلوهای آبرنگ روی دیوار، بهتر بود که از شیرینی صحبت شود.
«آخر در تبریز چوب را به قیمت طلا میفروشند، میوه در ایران بسیار فراوان است و من شخصاً عاشق شیرینیام.»
نسلرود با لحن خوشایندی پرسید «آنجا چه نوع میوههایی پیدا میشود؟»
«انگور، انگوری درازحبه و بیدانه به اسم تبریزی که بسیار عالی است. یک نوع خاص لیمو هم هست.»
لبهای نسلرود جمع شد. داشت لیمو را بهدقت در ذهن مجسم میکرد. مشاور وزارتخانه نگاهی به او انداخت و اضافه کرد «مثل قند است. به آن میگویند لیمو. نارنج هم دارند که همان پرتقال تلخ است. پرتقال معمولی هم پیدا میشود.»
با خواندن این قسمتها، خواننده احساس جالبی دارد از اینکه یک نویسندهی روسیْ ایران را اینطور توصیف میکند. اما بهتدریج که داستان به قسمت پایانی خود در ایران نزدیک میشود، ریتم تندتری به خود گرفته و بر جذابیت آن افزوده میشود. یکی از نکات حائز اهمیتِ این کتاب، توانایی نویسندهی روسی در تشریح آیین و رسوم ایرانی است؛ از حرمسرای دربار و زنهای صیغهای و انگشتریهای الماسشان گرفته تا مراسم عاشورا و قمهزنی!
از دردناکترین بخشهای کتاب، خاطرات تلخی است که از زبان خواجگان دربار نقل میشود:
اختهکننده کار خود را کرده است. اسب چاق و آرام میشود. بار میبرد و دیگر چموشی نمیکند. گهگاه و بهندرت در برابر مادیانی سر تکان میدهد، اما خیلی زود آرام میشود و دوباره سر به زیر میاندازد، اسبها حیواناتی فراموشکارند. اما انسان حافظهی نیرومندی دارد و خلاء پیکر خویش را بهنحو دردناکی حس میکند.
همچنین شیوهی نگارش کتاب گاهی از حالت توصیف و شرح ماجرا خارج شده و به صورت شعر روایت میشود که بسیار دلچسب است. طبق مفاد معاهدهی ترکمانچای، بخشهایی از ایران به روسیه واگذار شد، اما گریبایدوف به مرور متوجه گروگانگیری زنان گرجی توسط فتحعلیشاه میشود که طبق مادهی سیزده قرارداد ممنوع است. گریبایدوف دستور آزادکردن گروگانها را میدهد و همین مسئله سرآغاز اعتراض و شورش مردم ایران و سرانجام مرگش میشود. و در این میان «همیشه نفر سومی هست که گوشهای نشسته و پوزخند میزند.» (منظور کشور انگلستان است که هدفمند و بهشکلی نامحسوس در جنگ ایران و روسیه دخالت کرد و ایران را علیه روسیه مسلح کرد تا به اهداف خود که یکی از آنها کشور هندوستان بود، از طریق ایران برسد.)
مرگ وزیرمختار کتابی بسیار ارزشمند است و به کسانی که علاقهمند به داستانهای تاریخی هستند، توصیه میشود.
جملاتی از متن مرگ وزیرمختار
از آدمهای آرام در زمان فوران خشم باید ترسید و از مردم خیالاتی آنگاه که وسوسهٔ موفقیت به جانشان افتد. بنگر که چگونه سوار بر کالسکهای سبک، با آن اسبان کرایهای، بهپیش میتازد. شعفی که به تحقیر میماند باد در پرههای دماغش میاندازد. این لبخند، لبخند رضایت است.
نخستین شعفی که بر انسان چیره میشود به کسی آسیب نمیرساند، شعفی ناشی از این ابهام که موفق میشویم یا نه، شعف آدمهای فعال. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۱۴۰)
میتوان چای نوشید، شرابی مزمزه کرد و سرشار از موفقیت بود. میتوان همان شراب، همان چای و همان مبلها را پیش رو داشت و آدمی شکستخورده بود. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۱۶۸)
روزی میرسد که جز همین ستونها چیزی از پایتخت باقی نماند. آنگاه رهگذران آن روزگار نیز از آنها بالا میروند و از خود میپرسند «کاخ کجاست؟ کلیساها کو؟» (مرگ وزیرمختار – صفحه ۱۹۴)
سرنوشت خانوادهها نیز به خانههای چوبی یا سنگیای بستگی دارد که آدمها در آن بزرگ میشوند و بر تعدادشان افزوده میشود. جانورانِ در قفس همیشه در آرزوی فرارند و در خانههای سنگی، والدین همواره از خود میپرسند پسرشان در آینده چهکار خواهد کرد؟ ادارهای خواهد شد یا نظامی؟ دخترشان را به عقد چه کسی در خواهند آورد؟ شاهزادهای پیر یا جوانی آسوپاس؟
اما در خانههای چوبین خانواده از هم نمیپاشد، بلکه اوراق میشود. زائدهای کجوکوله از زمین سر در میآورد. کسی ازدواج میکند، بچهدار میشود و بعد زنش را از دست میدهد. علفهای هرز، مرد زنمرده را فرامیگیرند. وی میکوشد قرنیز تازهای به خانه بچسباند: زن دیگری میگیرد و با هم بچههای تازهای میسازند. اینبار شوهر میمیرد و بیوهزن میماند. بچهها دوستانی دارند؛ دخترها و پسرهای خانهی همسایه، خانهای متزلزل که دیگر اوراق شده و استخوانهای چوبی خود را بر زمین سبز گذاشته است. بیوهزن وظیفهی پرورش همهی گله را خود به عهده میگیرد. گله بزرگ میشود، میخندد و در گوشههای تاریک خانه پنهان میشود. کسی کسی را میبوسد و کسی ناگهان ازدواج میکند. یک دوست خانوادگی، که بیوهزنْ سیسالی میشود او را ندیده، از راه میرسد و برای همیشه میماند. قسمت تازهای به خانه اضافه میکنند که نه تمام میشود و نه لازم است که تمام شود.
اینجا مادر کیست؟ و دختر؟ و فرزند؟
فقط خانه است که همهچیز را دربارهی همه میداند و اوراق میشود. حالا دیگر همهی قسمتهای آن نو است. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۲۲۴)
هیچچیز مثل رژه سرباز را سر حال نمیآورد. پیادهروی و جدال خستهاش میکند، طوری که مثل مرده میافتد و میخوابد. اما پس از رژه، تا شب اندامش به آهنگ طبلها میلرزد، دهانش پر از هوراست و لکههای رنگارنگ جلو چشمانش میرقصند: پرچمها، شلوار ژنرال، یونیفرمهای زربفت، ردای کشیشِ روی ایوان. باید دوباره پیپی بکشد و مدتی زیر لب پچپچ کند تا پیکرش سرسختی سطحی خود را کنار بگذارد و نرم شود و بعد خواب پلکهایش را ببندد. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۲۶۸)
در شرق، وقتی بزرگِ خانوادهای میمیرد، بحثی درمیگیرد و همه از خود میپرسند: «تقصیر کیست؟» همیشه هم نتیجه میگیرند که تقصیر یا از پزشک است یا از عروس فرد درگذشته که در وقت نامناسبی به او آب خورانده است. اما هرگز به این نتیجه نمیرسند که تقصیر از زخم چرکینی است که بیمار را به کشتن داده است. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۳۸۰)
کسی که منتظر بلایی باشد، بالاخره دچارش میشود. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۴۵۰)
هیچ کلمهای وحشتناکتر از خیانت نیست. این کلمه یک کشور را همانگونه خوار میکند که مردی را که معشوقهاش یا دوستش به او خیانت کرده باشد. (مرگ وزیرمختار – صفحه ۴۸۷)
La Mort du Vazir-Moukhtar