کتاب فروپاشی 
کتاب فروپاشی، رمانی نوشته ی بی. ای. پاریس است که نخستین بار در سال 2017 منتشر شد. کساندرا که معلم مدرسه است، در بارانی شدید از مهمانی بیرون می آید و تصمیم می گیرد بر خلاف توصیه ی همسرش برای رسیدن به خانه از میانبری خطرناک در میان جنگلی تاریک عبور کند. او در میانه ی راه، ماشینی را می بیند که در وسط جاده متوقف شده و زنی پشت فرمان آن است. کساندرا می ایستد ولی وقتی می بیند که زن بیرون نمی آید، به راهش ادامه می دهد. مدتی بعد، او متوجه می شود که آن زن، به قتل رسیده بوده و یکی از آشنایان کساندرا بوده است. او از این که برای آن زن کاری نکرده، به شدت احساس گناه می کند و علاوه بر این، درباره ی سلامت عقل خود نیز نگران است. مادرش اخیراً مراحل اولیه ی زوال عقل را از سر گذرانده و چیزهای مهمی مثل امضا کردن قرارداد و دعوت از مهمانان را فراموش کرده است. حالا کساندرا نگران است که مبادا بیماری مادرش، در انتظار او باشد. تنش، زمانی اوج می گیرد که ترس کساندرا از وضعیت روانی اش بیش تر می شود و تماس های تلفنی مرموزی که ممکن است از طرف قاتل باشند، بر تعلیق داستان می افزایند.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

احساس میکنم در دلم چرخ گوشت روشن است. به پنجره کوچک حمام، که نور آفتاب از آن به داخل می تابد، خیره میشوم و خودم را سرزنش می کنم که چرا تعلل کردم و نرفتم به داخل ماشینش نگاهی بیندازم. شاید اگر این کار را کرده بودم، خیلی چیزها عوض می شد. شاید به من می گفت که حالش خوب است. شاید هم می گفت که ماشینش خراب شده و منتظر است کمک از راه برسد. من هم می گفتم تا رسیدن کمک کنارش می مانم. آن وقت اگر روی حرفش می ایستاد و اصرار به رفتن من می کرد به قضیه شک میکردم و از او می خواستم کمی بیشتر با من صحبت کند؛ و شاید حالا او زنده بود!

پشت جلد کتاب آمده است:

فروپاشی یک روایت معمولی نیست. هر کلمه از کتابی که در دست دارید رنگ و بوی ترس، وهم و تردید دارد. روایتی که راوی اش قابل اعتماد نیست، روایتی که هر لحظه تمام اتفاقات قبلی رنگ عوض کرده و تردید را همراه همیشگی مخاطب خود می سازد. لحظه به لحظه همراه با شخصیت های داستان شاهد سير فروپاشی خواهید بود. آیا آنچه در لحظه اتفاق می افتد حقیقت دارد یا زاییده توهمات ذهنی کساندرا، شخصیت اصلی داستان، است؟ اگر نتوانید به خود اعتماد کنید به چه کسی می توانید؟ باد شدید از میان درخت ها داره ماشین کوچکم رو از جا می کنه و در حالی که دارم سعی می کنم ماشین رو ثابت تو جاده نگه دارم، به یه سراشیبی میرسم برای چند لحظه وحشتناک، چرخها از زمین جدا می شن و قلبم میاد تو دهنم و حس ترن هوایی بهم دست میده. آب از کنار ماشین مثل آبشاری روی شیشه جلو سرازیر می شه و دید من رو برای یک لحظه کاملا کور می کند در حالی که ماشین داره تو گودال آب گیر می کنه فریاد می زنم: نه!» 
قسمتی از متن کتاب 

پشت جلد کتاب آمده است:

اگر به خودت نتوانی اعتماد کنی، به چه کسی می توانی؟ کاساندرا از شبی که ماشین را در جنگل دید، آرام و قرار ندارد. در جادهی پر پیچ و خم روستایی، زیر بارانی که مثل دوش می بارید، زنی در ماشین نشسته بود - همان زنی که کشته شد. کاساندرا می کوشد فکر این جنایت را از سر بیرون کند؛ به راستی چه کاری از دستش بر می آمد؟ در نیمه های شبی توفانی، رانندگی در چنین جاده یی خطرناک است. همسرش اگر می فهمید قولش را شکسته و از آن جاده به خانه آمده، خشمگین می شد. شاید اگر توقف می کرد، خودش هم آسیب می دید. ا اما از آن شب، مسائل ریز و درشتی را فراموش می کند: محل پارک ماشینش را، این که دارویش را خورده یا نه، رمز دزدگیر را با این را که چرا وقتی بچه ندارد، کالسکهی نوزاد سفارش داده است. تنها چیزی که از یادش نمی رود، زنی است که شاید می توانست نجاتش بدهد؛ و عذاب وجدانی که در پس ذهنش لحظه یی از زمزمه باز نمی ایستد. ... و همچنین تلفن های مزاحم و احساس زیر نظر بودن را... فروپاشی، رمان مهیج و جذابی است که یک لحظه نمی توان زمین گذاشت.




The Breakdown

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب