پشت جلد کتاب آمده است:

مردم می گویند سرنوشت بیورنستاد به پایان خود نزدیک شده است. جامعه کوچکی ك ه در عمق جنگل که رفته رفته در میان درختان محو می شود. مردم بیورنستاد اعتقاد دارند هاکی دلیلی است که فردا را بهتر از امروز خواهد کرد. تیم جوانان به مرحله به نیمه نهایی مسابقات ملی رسیده است و بار تمام رؤیاها و امیدهای مردم این شهر بر دوش نوجوانان این تیم است. تا اینکه رابطه شکل گرفته بین کاپیتان تیم و دختر مدیرکل باشگاه حوادث دیگری را رقم می زند.

از هاکی متنفر است؛ اما عشق و علاقه پدرش را به آن درک می کند. ورزش فقط ابزاری است که با ابزار او متفاوت است. مادرش گاهی در گوش دختر پچ پچ می کند: 
به آدم هایی که تو زندگیشون بدون دلیل و منطق عاشق یه چیز نیستن، هیچ وقت اطمینان نکن." مادرش عاشق مردی است که او عاشق مکانی است که در آن عاشق ورزشی هستند. اینجا شهر هواداران هاکی است و خیلی چیزها می توان درباره مردمش گفت؛ اما آنها لااقل پیش بینی پذیرند. اگر در این شهر زندگی کنی، میدانی چه انتظار داشته باشی. هر روز و هرروز.» 
قسمتی از متن کتاب 

 

 



از همین نویسنده: فردریک بکمن

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب