بیا گم شویم

بیا گم شویم
پشت جلد کتاب بیا گم شویم آمده است:

گاهی؛ چیزی که تو بیش از همه به آن نیاز داری؛ همان نقطه‌ایست که از آن آغاز به حرکت کرده‌ای. و شاید تنها راه برای یافتن چیزی که در جست و جوی آن هستی، این است که در راه و مسیر پیش رویت، گم شوی.

 

خلاصه کتاب بیا گم شویم
این کتاب که جزء ده کتاب برتر نوجوانان در سال ۲۰۱۵ است، داستان سفر لیلا، دختری شاد، جذاب و ماجراجویی را بیان می‌کند که به جاده زده تا خود را به شفق‌های قطبی برساند. او در این راه با چهار جوان دیگر رو به رو می‌شود. حضور او و ماشین قرمز رنگش در زندگی هر یک از این افراد در طول مسیر و درست موقعی اتفاق می‌افتد که هر کدامشان به فردی نیاز دارند تا راه درست را، راهی که درست در مقابل چشمانشان قرار دارد و نمی‌بیندش، نشان دهد.

رمان بیا گم شویم در پنج بخش اصلی و در هر بخش از زبان یکی از این افراد بیان می‌شود. در بین چهار فصل اول چیز زیادی از گذشته لیلا نمی‌دانیم و با شخصیت جسور، ایثارگر و مهربانش رو به رو می‌شویم. در عوض در هر فصل به شناختی از فرد دیگری در داستان می‌رسیم. در فصل آخر با گذشته او و دلیل ش برای جست‌وجوی شفق قطبی آشنا می‌شویم.

این کتاب در پنج بخش جمع‌بندی شده است. هر بخش به زندگی یکی از این شخصیت‌ها که آینده‌شان تحت تاثیر دختر سوار بر خودرویی قرمز تغییر می‌کند، تعلق دارد. جذابیت و خلاقیت این نوشته جایی نمود پیدا می‌کند که می‌فهمیم جریان سفر لیلا را نه از زبان خود، بلکه از زبان کسانی که بر سر راهش می‌بیند می‌خوانیم.
در تمام طول کتاب لیلا همراه ماست اما سرگذشتش را دیگرانی که به خاطر او آینده‌ای بهتر دارند تعریف می‌کنند. لیلا در هر بخش سر زده و اتفاقی خود را در میان آشفته بازار زندگی دیگران می‌یابد و با ایثارگری و مهربانی‌ای غیرقابل توصیف خود را وقف بهبود بخشیدن به شرایط ممکن می‌کند. به نوعی او خود را به دست باد می‌سپارد و در این بین، دست دیگران را در دست می‌گیرد تا در راهی مناسب قرارشان دهد. لیلا فردی است که در شما سوالی درست مشابه به سوالی که در ذهن دیگران پدید آمده؛ به وجود می‌آورد. «این دختر ریز نقش، با این ماشین قرمز و عجیب کیست؟ این روحیه جنگ جو و این قلب بخشنده و صاف از کجا آمده است؟»


درباره رمان بیا گم شویم
در این کتاب با پنج شخصیت اصلی رو به رو هستیم:

هادسن، فردی که فصل اول کتاب به او تعلق دارد، پسری که در کنار پدر کار مکانیکی انجام می‌دهد و قرار است در صبح روز بعد از ملاقاتش با لیلا، دیداری سرنوشت ساز با مدیر یک دانشگاه داشته باشد.
بری، دختری نوجوان که پس از مرگ پدر و مادرش در کنار خواهر بزرگ خود زندگی می کرده، خسته شده و از خانه او گریخته است.
الیوت، پسری که عشقش را ابراز کرده و بعد، قلب لگد مال شده‌اش را پس گرفته است و حالا نمی‌داند با آن قلب پاره پاره و دوستی‌ای که دیگر هیچ گاه مثل قبل نخواد شد باید چه کار کند.
سونیا، زنی که پس از گذراندن یک غم سنگین و بزرگ، حالا نقطه آرامشی برای خود یافته اما ترسش از طرد شدن از سمت دیگران، ترسش از بی‌وفا خوانده شدن او را وادار می‌کند تا به خود و آرامشی که دارد خنجر بزند.
و در انتها فصلی ست که به لیلای داستانمان تعلق دارد. به داستان دلی که کهربانانه برای همه جنگید بدون این که تا همان فصل آخر بفهمیم چه غمی را به دنبال می‌کشیده. جایی که بالاخره فردی دیگر به لیلا محبت کرده و در حد توان، آن چه را او در اختیار نداشته به او می‌دهد.


جملاتی از متن کتاب بیا گم شویم
دستش را دراز کرد و خیلی کوتاه بازویش را لمس کرد. لمس کوتاه و مختصر دست ها همیشه شروع داستان‌های عاشقانه بزرگ بوده است.

عشق نادره، کاملاً درسته. اما لزوماً قرار نیست فقط یک بار در تمام عمر رخ بده. این که تا آخر عمرت به چند نفر عشق می‌ورزی و با چند نفر از اون‌ها خواهی بود، چیزی از عشق تو به سم کم نمی‌کنه و منافاتی با عشق تو نداره. اما این رو هم می‌خوام بهت بگم، که این تجربه‌ها زیاد نیستن.

تو خیلی خوش شانسی که دو مرتبه در زندگی‌ت عاشق شدی. شاید این فاصله‌ی زمانی تو رو گیج کرده باشه اما برای یک ثانیه هم فکر نکن که ذره‌ای از ارزش اون عشق و رابطه کم کرده.

منصفانه نیست،کسی که اینگونه قلبت را در هم شکسته است؛ هنوز این همه زیبا و خیره کننده باشد و صورتش تنها چیزی باشد که بیش از هر چیزی در دنیا دوست داری ببینی.

آدم‌ها به هم صدمه می‌زنند. خواسته و ناخواسته برای هرکسی رخ می‌دهد. قسمت خوب ماجرا اینجاست که می‌توانیم باز سرپا شویم و ببخشیم.

دختر به مرد لبخند زد و هادسن به این فکر کرد که تا آخر عمرش این لبخند را با سایر لبخند هایی که خواهد دید مقایسه خواهد کرد.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب