به آواز باد گوش بسپار اولین رمان هاروکی موراکامی، و در واقع معرفِ او به ادبیات ژاپن است. نویسنده در یادداشت اول کتاب می‌گوید یک روز وقتی که مشغولِ تماشای بازی بیسبال بوده کاملا اتفاقی این فکر به سرش زده که می‌تواند یک نویسنده شود.

رمان به آواز باد گوش بسپار بعد از مدتی جایزه گنزو را از آنِ خود کرد، و همین اتفاق برای موراکامی انگیزه‌ای شد که نوشتن را ادامه دهد. همانطور که خودش می‌گوید اگر داورها این رمانم را انتخاب نمی‌کردند، شاید هیچ وقت دیگر سراغ نوشتن نمیرفتم و دیگر هیچ وقت کسی به نام موراکامی در ادبیات وجود نمیداشت.

در قسمتی از پشت جلد کتاب به آواز باد گوش بسپار آمده است:

هاروکی موراکامی در روزگار ما یکی از مشهورترین و پرخواننده‌ترین نویسندگان جهان است. شهرت و اعتبار او به اندازه‌ای است که انتشار هر رمان تازه‌ای از او یک اتفاق مهم خبری محسوب می‌شود و هر سال و با نزدیک شدن به اعلام جایزه‌ی نوبل ادبی بنگاه‌های پیش‌بینی از شانس بالای او برای کسب این جایزه سخن می‌گویند.


داستان کتاب به آواز باد گوش بسپار
در این داستان، یک جوان بیست و چند ساله، هجده روز از زندگی قدیم خود را روایت می‌کند. زندگی‌ای که پر است از فقدان‌ها و روابط نیمه تمام و یا موقعیت‌های از دست رفته. انگار که او با بیانِ گذشته، دارد از شدت دلتنگی به خاطرات قدیمش چنگ می‌زند.

به آواز باد گوش بسپار پر است از تنهایی و ناامیدی. دو دوستی که دوران دانشجویی‌شان را سپری می‌کنند و با زنان و دخترانی آشنا می‌شوند که هر کدام مشکلات و ناامیدی‌های خودشان را دارند.

این رمان اولین سه‌گانه‌ی معروف موراکامی به نام سه گانه‌ی “موش” است. و کتاب‌های “پین بال” و “تعقیب گوسفند وحشی” تکه‌های دوم و سومِ این سه گانه را شامل می‌شوند.

 

در قسمت دیگری از پشت جلد کتاب آمده است:

این اثر داستانی ا‌ست از یک فقدان و رابطه‌هایی که شکل نمی‌گیرند و ماجراهای یک نسل. رمان در هجده روز از سال ۱۹۷۰ اتفاق می‌افتد. در این رمان می‌توان آغاز تکنیک‌ها و ظرافت‌های روایی این داستان‌نویس را به‌ خوبی دید و یک اثر جذاب و پُراتفاق را درک کرد.


درباره رمان به آواز باد گوش بسپار
این رمان، چون کار اول نویسنده است، طبیعتا پختگی نوشته‌های دیگر او را ندارد. اما داستان بسیار روان و ساده است و هرچه جلوتر می‌رود مانند یک سرازیری، شیبش تندتر می‌شود، و روند سریع‌تری را پیش میگیرد. دیالوگ های داستان و نکته های ظریفش را دوست داشتم.

 

اولین جملات کتاب نیز چنین است:

“چیزی به نام نوشته‌ی کامل وجود ندارد؛ درست همان‌طور که چیزی به نام یاسِ کامل وجود ندارد.” نویسنده‌ای که در دوران دانشگاه به او برخوردم، این‌چنین گفت. مدت‌ها گذشت، تا توانستم منظورش را کاملا درک کنم، اما باز هم در کلماتش تسلا می‌یافتم -که چیزی به نام نوشتن کامل وجود ندارد.


جملاتی از کتاب به آواز باد گوش بسپار
مادربزرگ فقیدم می‌گفت: “آدم‌های سیاه‌دل خواب‌های تیره می‌بینند. آن‌ها که قلب‌هایشان سیاه‌تر است، اصلا خواب نمی‌بینند.”
شبی که مادربزرگم مُرد، اولین کارم این بود که دست‌هایم را دراز کردم و به آرامی چشمانش را بستم. در آن لحظه، همه‌ی خواب‌هایی که در هفتاد و نه سالش دیده بود، بی‌صدا ناپدید شد (پوف!) مثل رگباری تابستانی بر پیاده‌روهای داغ. چیزی باقی نماند.

میان آن‌چه تلاش می‌کنیم درک کنیم و آن‌چه واقعا قادر به درکش هستیم، خلیجی قرار گرفته است که آن دو را از هم جدا می‌کند. هرقدر هم که خط‌کش‌مان بلند باشد، هرگز نمی‌توانیم عمق این خلیج را حساب کنیم.

دروغ‌ها چیزهای وحشتناکی هستند. می‌توان گفت، بزرگ‌ترین گناهانی که جامعه‌ی مدرن را می‌آزارند افزایش دروغ و سکوت است. گستاخانه دروغ می‌گوییم و بعد زبان‌مان را قورت می‌دهیم.
به هرحال، اگر تمام طول سال صرفا حقیقت را بگوییم، احتمالا حقیقت ارزشش را از دست بدهد.

چیزهایی تو این دنیا هست که نمی‌تونی هیچ‌کاری‌شون کنی.
مثلا چی؟ 
مثلا پوسیدگی دندون. یه روز یهو درد می‌گیره. هیچ‌کی -هرقدر هم که تلاش کنه دلداریت بده- نمی‌تونه دردش رو تسکین بده. باعث میشه از دست خودت عصبانی شی. بعد، تا به خودت می‌آی می‌بینی از دست بقیه عصبانی‌ای، چون اون‌ها از دست خودشون عصبانی نیستن. می‌بینی چه‌جوری زیاد می‌شه؟ 
گفتم: یه‌جورایی، ولی باز از یه کم دورتر بهش فکر کن. همه‌ی ما با شرایط یکسان به دنیا می‌آیم؛ انگاری همه‌مون با هم سوار یه هواپیمای خرابیم. البته، بعضی‌هامون خوش‌شانس‌ترن. بعضی ضعیفن و بعضیا قوی. بعضیا پول‌دار و بعضیا فقیر. اما هیچ‌کی سوپرمن نیست، از این نظر همه ضعیفیم. اگه چیزی داشته باشیم، می‌ترسیم از دستش بدیم؛ اگه هیچی نداشته باشیم نگران اینیم که همیشه همین‌طوری بمونیم. همه‌مون یه جوریم. هرچی زودتر این رو بفهمی، می‌تونی تلاش کنی خودت رو قوی‌تر کنی، اگه شده یه ذره. اشکالی نداره اگه بهش تظاهر کنی. درسته؟ هیچ آدم واقعا قوی‌ای در کار نیست. فقط آدم‌هایی هستن که ادای قوی‌ها رو درمی‌آرن.

“در جدیدترین رمان شما، قهرمان‌تان والدو، دوبار روی مریخ می‌میرد و بعد، یک بار هم روی ونوس. این تضاد نیست؟”
هارتفیلد پاسخ داد : “آیا با نحوه‌ی جریان زمان در فضای کهکشانی، آشنا هستی؟”
خبرنگار جواب داد که: “نه، ولی هیچ‌کس دیگری هم این را نمی‌داند.”
“فایده‌ی رمان نوشتن -درباره‌ی چیزهایی که همه می‌دانند- چیست؟”

طبق خواسته‌ی او، این نقل‌قول نیچه را بر سنگ‌مزارش حک کردند:
“چگونه ممکن است، کسانی که در نور روز زندگی می‌کنند عمق شب را درک کنند؟”

 

 

 

پشت جلد کتاب آمده است:

 

هاروکی موراکامی در روزگار ما یکی از مشهورترین و پرخواننده ترین نویسندگان جهان است. شهرت و اعتبار او به اندازه ای است که انتشار هر رمان تازه ای از او یک اتفاق مهم خبری محسوب می شود و هر سال و با نزدیک شدن به اعلام جایزه ی نوبل ادبی بنگاه های پیش بینی از شانس بالای او برای کسب این جایزه سخن می گویند. به آواز باد گوش بسپار اولین رمان این نویسندهی ژاپنی است که باعث شناخته شدنش در ادبیات ژاپن شد. او این رمان را سال ۱۹۷۹ منتشر کرد و توانست جوایز بسیار معتبری از جمله جایزهی آکوتاگاوا را از آن خود کند. این اثر داستانی است از یک فقدان و رابطه هایی که شکل نمی گیرند و ماجراهای یک نسل. رمان در هجده روز از سال ۱۹۷۰ اتفاق می افتد. در این رمان می توان آغاز تکنیک ها و ظرافت های روایی این داستان نویس را به خوبی دید و یک اثر جذاب و پراتفاق را درک کرد. به آواز باد گوش بسپار اولین بخش از سه گانه ی مشهور این نویسنده است که به تریلوژی «موش» مشهور است. تکه های بعدی این سه گانه پینبال ۱۹۷۳ و تعقیب گوسفند وحشی هستند. موراکامی می گوید روزی در حال تماشای مسابقهی بیس بال طرح این رمان به سرش زد و این آغاز نویسندگی اش بود... 

 




Hear the Wind Sing
از همین نویسنده: هاروکی موراکامی

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب